بسم الله
لا حول و لا قوه الا بالله العلي العظيم
کَس غنچه ی نهفته در برگ گل نچیند
از بی حجابی است که عمر گل کم است
دعای شهادت
« برای بهترین دوستان خود دعای شهادت کنید»
هر چند که خیلی از افراد می گویند: خدانکند. این چه حرفهایی است که می زنید؟
چرا دعای مردن می کنید برای هم؟
اما آن ها غافلند از اینکه شهادت، مردن نیست. شهادت زنده ماندن ابدی است.
جاودانگیست و چه بهتر از جاودانه شدن؟
شهید علمدار
کسایی که مارو دوست خودشون میدونن، واسه ما هم آرزوی شهادت بکنن
توفیقات در گذر زمان
بزرگ ترهایمان که از خواب بیدار می شدند سجده می کردند و ما…
موبایلمان را چک می کنیم!
مجاهدان نستوه
جهاد می کنیم،
و قبل از خودمان،
نماز صبحمان است که شهید می شود…
محمد ابراهیم همت
تازه مخففت که بکنند
می شوی ماه
عطش شکن
تو بارانی،
و ما
به اندازه ی جرعه ی آبی،
تشنه ات نیستیم…
بهترین و بدترین بنده خدا
روزی حضرت موسی (ع)رو به بارگاه ملکوتی خداوند کرد و از درگاهش درخواست نمود:بار الها، می خواهم بدترین بنده ات را ببینم.
ندا آمد: صبح زود به در ورودی شهر برو. اولین کسی که از شهر خارج شد، او بدترین بنده ی من است.
حضرت موسی صبح روز بعد به در ورودی شهر رفت. پدری با فرزندش، اولین کسانی بودند که از شهر خارج شدند.
پس از بازگشت، رو به درگا خداوند کرد و ضمن تقدیم سپاس از اجابت خواسته اش، عرضه داشت: بار الها ، حل می خواهم بهترین بنده ات را ببینم.
ندا آمد: آخر شب به در ورودی شهر برو. آخرین نفری که وارد شهر شود، او بهترین بنده ی من است.
هنگامی که شب شد، حضرت موسی به در ورودی شهر رفت…
دید آخرین نفری که از در شهر وارد شد، همان پدر و فرزندش است! رو به درگاه خداوند، با تعجب و درماندگی عرضه داشت: خداوندا!چگونه ممکن است که بد ترین و بهترین بنده ات یک نفر باشد!؟
ندا آمد:
ای موسی، این بنده که صبح هنگام میخواست با فرزندش از در خارج شود، بدترین بنده ی من بود. اما… هنگامی که نگاه فرزندش به کوه های عظیم افتاد، از پدرش پرسید:بابا! بزرگ تر از این کوه ها چیست؟
پدر گفت:زمین.
فرزند پرسید: بزرگ تر از زمین چیست؟
پدر پاسخ داد: آسمان ها.
فرزند پرسید: بزرگ تر از آسمان ها چیست؟
پدر در حالی که به فرزندش نگاه می کرد، اشک از دیدگانش جاری شد و گفت:فرزندم. گناهان پدرت از آسمان ها نیز بزرگ تر است.
فرزند پرسید: پدر بزرگتر از گناهان تو چیست؟
پدر که دیگر طاقتش تمام شده بود، به ناگاه بغضش ترکید و گفت:عزیزم ، مهربانی و بخشندگی خدای بزرگ از تمام هرچه هست، بزرگتر و عظیم تر است.
خدا می بیند......
به آیت الله بهجت(ره) گفتند:
کتابی درزمینه اخلاق معرفی کنید
فرمودند:
لازم نیست یک کتاب باشد یک کلمه کافیست که بدانی
“خدا می بیند”
یکی بده صد تا بگیر !
حتماً تا کنون آیه 29 سوره فاطر را از نظر گذرانده اید:
«کسانی که کتاب الهی را تلاوت می کنند، نماز را بر پا می دارند و از آنچه به آنها روزی داده ایم در پنهان و آشکار انفاق می کنند، آنها امید تجارتی دارند که نابودی و فساد و کساد در آن نیست».
توصیه می کنم ادامه مطلب رو حتما بخونید ، خیلی جالب و خوندنیه……
صفحات: 1· 2
مهجوریت قرآن
مردی همسر و سه فرزندش را ترک کرد و در پی روزی خود و خانواده اش راهی سرزمینی دور شد… فرزندانش او را از صمیم قلب دوست داشتند و به او احترام می گذاشتند.
مدتی بعد ، پدر نامه اولش را برای آن ها فرستاد. بچه ها آن را باز نکردند تا آنچه در آن بود، بخوانند ، بلکه یکی یکی آن را در دست گرفته و بوسیدند و گفتند : این نامه از طرف عزیزترین کس ماست.
سپس بدون این که پاکت را باز کنند ، آن را در کیسه مخملی قرار دادند … هر چند وقت یک بار نامه را از کیسه درآورده و غبار رویش را پاک کرده و دوباره در کیسه میگذاشتند… و با هر نامه ای که پدرشان می فرستادریال همین کار را می کردند.
سال ها گذشت. پدر بازگشت، ولی به جز یکی از پسرانش کسی باقی نمانده بود، از او پرسید : مادرت کجاست ؟ پسر گفت : سخت بیمار شد و چون پولی برای درمانش نداشتیم، حالش وخیم تر شد و مرد.
پدر گفت : چرا ؟ مگر نامه اولم را باز نکردید ؟ برایتان در پاکت نامه پول زیادی فرستاده بودم! پسر گفت : نه . پدر پرسید : برادرت کجاست ؟ پسر گفت : بعد از فوت مادر کسی نبود که او را نصیحت کند ، او هم با دوستان ناباب آشنا شد و با آنان رفت .
پدر تعجب کرد و گفت : چرا؟ مگر نامه ای را که در آن از او خواستم از دوستان ناباب دوری گزیند ، نخواندید؟ پسر گفت :نه … مرد گفت : خواهرت کجاست ؟ پسر گفت : با همان پسری که مدت ها خواستگارش بود، ازدواج کرد. الآن هم در زندگی با او بدبخت است. پدر با تأثر گفت : او هم نامه من را نخواند که در آن نوشته بودم این پسر آبرودار و خوش نامی نیست و من با این ازدواج مخالفم ؟ پسر گفت : نه …
به حال آن خانواده فکر کردم و این که چگونه از هم پاشید ، سپس چشمم به قرآن روی طاقچه افتاد که در قوطی مخملی زیبایی قرار داشت. وای بر من …! رفتار من با کلام الله مثل رفتار آن بچه ها با نامه های پدرشان است! من هم قرآن را میبندم و در کتابخانه ام می گذارم و آن را نمی خوانم و از آنچه در اوست ، سودی نمی برم، در حالی که تمام آن روش زندگی من است.
ای کاش فکر می کردیم…
انا اعطیناک الکوثر......
تو سيب سرخي و از باغ سرمد آمده اي/تو بر تمام خلايق سرآمد آمده اي
از آن هزار هزار آيه اي كه نازل گشت/ سه آيه اي كه به دست محمد آمده اي …
خجسته سالروز میلاد حضرت زهرا (س)را خدمت فرزند بزرگوارشان حضرت امام زمان (عج)تبریک میگویم.
اللهم عجل لولیک الفرج...به حق الحجه
یارب ز بخت ماست که شد ناله بی اثر
یا هرگز آه و ناله و زاری اثر نداشت
زان بی نشان ز هر که نشان جستم ای عجب
دیدم چو من ز هیچ نشانی خبر نداشت
گفتم علاج غم به دعای سحر کنم
غافل از اینکه تیره شب ما سحر نداشت
دردا که دوش طاعت سی سال خویش را
دادم به می فروش به یک جرعه برنداشت
دنیا و آخرت همه دادم به عشق و بس
شادم که این معامله یک جو ضرر نداشت
گر ترک عشق کرد صفایی عجب مدار
بیچاره تاب محنت از این بیشتر نداشت
بیچاره تاب محنت از این بیشتر نداشت
بیچاره تاب محنت از این بیشتر نداشت
آجرک الله بقیه الله
اگر سوال شد آخر چه شد به مادر ما
فقط به ديده ي حسرت سري تکان بدهيد…..
در محضر بزرگان/ 4 توصیه آیت الله وحید برای رشد معنوی
حضرت آیت الله وحید خراسانی به جهت رشد در معنویات و تقرّب به سوی خدای تعالی بر امور زیر تأکید می فرمایند:
- نمازهای واجب خود را اول وقت بخوانید.
- بعد از نماز صبح دعای عهد بخوانید.
- در شبانه روز لااقل یک مرتبه سورة یس را خوانده و به حضرت زهراء (س) هدیه نمایید.
- هرچه می توانید قرآن بخوانید و به حضرت حجّت (ع) هدیه نمایید.
ورود امام زمان"عج" اكیدا ممنوع!
یک هفته بود کارتهای عروسی روی میز بودند.هنوزتصمیم نگرفته بود چه کسانی را دعوت کند.لیست مهمانها و کارهای عروسی ذهنش را پر کرده بود…
برای عروس مهم بود كه چه كسانی حتما در عروسی اش باشند.از اینكه دایی سعیدش سفر بود و به عروسی نمی رسید دلخوربود…
کاش می آمد…خیلی از كارت ها مخصوص بودند.مثلا فلان دوست و فلان رئیس…خودش کارتها را می برد با همسرش!سفارش هم میكرد كه حتما بیایند…
اگر نیایید دلخور میشوم.دلش می خواست عروسی اش بهترین باشد.همه باشند و خوش بگذرانند.تدارك هم دیده بود.” ارگ و دیگر ابزارها"حتما باید باشند،خوش نمی گذرد بدون آنها.شیشه های مشروب را سفارش داده ام خدا کند تا فردا آماده شوند
بهترین تالار شهر را آذین بسته ام.خوبی این تالار این است که کاری ندارند مجلس مختلط باشد یا جدا.چند تا ازدوستانم که خوب میرقصند حتما باید باشند تا مجلس گرم شود. آخر شوخی نبود که. شب عروسی بود…
همان شبی که هزار شب نمیشود.همان شبی که همه به هم محرمند.همان شبی که وقتی عروس بله میگوید به تمامی مردان داخل تالار که نه به تمام مردان شهر محرم میشود این را از فیلم هایی که در فضای سبز داخل شهر میگیرند فهمیدم…
همان شبی که فراموش میشود عالم محضر خداست.آهان یادم آمد.این تالار محضر خدا نیست تا می توانید معصیت کنید.همان شبی که داماد هم آرایش میکند. همه و همه آمدند حتی دایی سعید
و…..اما…………………کاش امام زمانمان"عج” بود.حق پدری دارد بر ما…
مگر میشوداو نباشد؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟عروس برایش كارت دعوت نفرستاده بود،اما آقا آمده بود.به تالار كه رسید سر در تالار نوشته بودند:
(ورود امام زمان"عج” اكیدا ممنوع!)
دورترها ایستاد و گفت: دخترم عروسیت مبارك ولی ای كاش كاری میكردی تا من هم می توانستم بیایم….مگر میشود شب عروسی دختر پدر نیاید.من آمدم اما..گوشه ای نشست و دست به دعا برداشت و برای خوشبختی دخترک دعا کرد….
یا صاحــــــــب الــــــــــــــــزمان شـــــــــرمنده ایم…
شما چه روشی برای برگزاری عروسیتون در نظر گرفتید ؟!
خوشحال می شم توی قسمت نظرات ، ایده ها و روش برگزاری مراسم عروسیتون رو برامون بگید .
دعاهایی که مستجاب نمی شود
قال امیرالمومنین علی (علیه السلام) :
در جواب شخصی که می گفت چرا دعای ما مستجاب نمی شود ؛ علتش آن است که :
۱) این که خدا را شناختید، ولی حقش را آن طور که بر شما واجب بود بجا نیاوردید، از این رو آن شناخت به درد شما نخورد.
۲) به پیغمبر خدا ایمان آورید ولی با دستورات او مخالفت کردید و شریعت او را از بین بردید! پس نتیجه ایمان شما چه شد؟
۳) قرآن را خواندید ولی به آن عمل نکردید و گفتید: قرآن را به گوش و دل می پذیریم اما به آن به مخالفت برخواستید.
۴) گفتید ما از آتش جهنم می ترسیم در عین حال با گناهان و معاصی به سوی جهنم می روید.
۵) گفتید به بهشت علاقه مندیم اما در تمام حالات کارهایی انجام می دهیدکه شما را از بهشت دور می سازد. پس علاقه و شوق شما نسبت به بهشت کجاست؟
۶) نعمت خدا را خوردید، ولی سپاسگزاری نکردید.
۷) خداوند شما را به دشمنی با شیطان دستور داد و فرمود: “ان شیطان لکم عدو فاتخذوه عدوا” . به زبان با او دشمنی کردید ولی در عمل به دوستی با او برخاستید.
۸) عیب های مردم را در برابر دیدگانتان قرار دادید و از عیوب خودبی خبر ماندید و در نتیجه کسی را سرزنش می کنید که خود به سرزنش سزاوارتر از او هستید.
با این وضع چه دعایی از شما مستجاب می شود ؟ در صورتی که شما درهای دعا و راه های آن را بسته اید . پس از خدا بترسید و عمل هایتان را اصلاح کنید و امر به معروف کنید و نهی از منکر نمایید تا خداوند دعاهایتان رامستجاب کند.
حس و حال در عبادت
یک حالی شیطان به انسان می دهد و یک حالی خدا به انسان می دهد .
جناب آقای قرائتی می گفت یک وقتی ایستادم سر نماز خیلی حال داشتم ، السلام علیکم را که گفتم دیدم اصلا وضو نداشته ام .
اینجوری نیست که هروقت حالی به ما دست داد وضو بگیریم و نماز بخوانیم . اولا شما باید حرکت بکنید تا آن حال ایجاد شود ، حال گاهی مثل حرکت اتومبیل است ، سرعت بالا در حرکت ایجاد می شود از اول که ماشین شتاب ندارد . خدا از ما حرکت می خواهد نه اینکه از اول بنشینیم و بگوییم حال نداریم ، تو یا اینکه حال کسی را گرفته ای که من حال تو را گرفته ام یا اینکه مهم تر از آن بحث حال نیست بحث وظیفه است ، وظیفه من این است که نماز خود را بخوانم .
شما چرا برای غذا خوردن نمی گویید حال ندارم و غذا نمی خورم ، غذا می خورید بعد حال می آیید .
به ما می گویند اگر می خواهید حال پیدا کنید در طول روز مراقب خود باشید پنج دقیقه قبل از نماز وضو خود را با توجه بگیرید ، پنج دقیقه قبل از نماز تلویزیون و موبایل خود را خاموش کنید سعی کنید به قول روان شناسان یک تلقین فکری کنید که من می خواهم با بزرگ بزرگان ملاقات کنم .
اتاق آقای رئیس اگر می خواهید بروید کلی جلوی آینه می ایستید، ژست می گیرید و پیراهن خود را شل و سفت می کنید و … اما می خواهند پیش خدا بروند با پیراهن رکابی می روند و می گویند چرا خدا به من حال نمی دهد .
گزیده ای از صحبتهای آقای نقویان در برنامه سمت خدا
تو برام شکلاتا رو بردار!
دختر کوچولو وارد بقالی شد و کاغذی به طرف بقال دراز کرد و گفت: مامانم گفته چیزهایی که در این لیست نوشته بهم بدی، این هم پولش.
بقال کاغذ رو گرفت و لیست نوشته شده در کاغذ را فراهم کرد و به دست دختر بچه داد، بعد لبخندی زد و گفت: چون دختر خوبی هستی و به حرف مامانت گوش میدی، میتونی یک مشت شکلات به عنوان جایزه برداری.
ولی دختر کوچولو از جای خودش تکون نخورد، مرد بقال که احساس کرد دختر بچه برای برداشتن شکلاتها خجالت میکشه گفت: “دخترم! خجالت نکش، بیا جلو خودت شکلاتهاتو بردار”
دخترک پاسخ داد: “عمو! نمیخوام خودم شکلاتها رو بردارم، نمیشه شما بهم بدین؟ “
بقال با تعجب پرسید:چرا دخترم؟ مگه چه فرقی میکنه؟
و دخترک با خنده ای کودکانه گفت: آخه مشت شما از مشت من بزرگتره!
نتيجه: حواسمون بهاندازه یه بچه کوچولو هم جمع نیس که بدونیم و مطمئن باشیم که مشت خدا از مشت ما بزرگتره!
به این میگن تبلیغ خدا پرستی ! /عکس
- هی داداش به نظر تو زندگی بعد از تولد وجود داره؟
- آیا تو به وجود مامان اعتقاد داری؟
- نه من به این چیزا اعتقادی ندارم؛ من یک ملحدم؛ مگه تا حالا مامانو دیدی؟