داستانک/ اثبات وجود خدا با یک مثال نغز!
مردی به آرایشگاه رفت. در حال کار گفتوگوی جالبی بین او و آرایشگر در گرفت. آنها درباره موضوعات و مطالب مختلف صحبت کردند. وقتی به موضوع خدا رسیدند آرایشگر گفت: «من باور نمیکنم خدا وجود داشته باشد. چون اگر خدایی بود، نباید مردم این همه مشکل میداشتند.» مشتری لحظهای فکر کرد، از مغازه بیرون رفت. به محض اینکه از آرایشگاه بیرون آمد، در خیابان مردی دید با موهای کثیف و ژولیده. مشتری برگشت و به آرایشگر گفت: «به نظر من آرایشگرها هم وجود ندارند.»
آرایشگر با تعجب گفت: «چرا چنین حرفی میزنی؟ من اینجا هستم، من آرایشگرم. همین الان موهای تو را کوتاه کردم.» مشتری با اعتراض گفت: «نه! آرایشگرها وجود ندارند، اگر وجود داشتند، هیچ کس مثل مردی که آن بیرون است، با موهای بلند و کثیف پیدا نمیشد.» آرایشگر جواب داد: «آرایشگرها وجود دارند! موضوع این است که همه مردم به ما مراجعه نمیکنند؛ تازه وقتی هم میآیند نمیدانند چه نوع اصلاحی مناسب سر آنهاست.»
برای همین یک وقتهایی ما سر آنها را مرتب میکنیم اما هنوز فکر میکنند ژولیده هستند. مشتری تایید کرد: «دقیقا! نکته همین است. حالا یک بار صحبتهایت را مرور کن تا به وجود خدا پی ببری.»