دوستت دارم
کسی گفت : انتظار ، چرا ؟
ظهور یعنی چه ؟
فرج ، دیگر چه افسانه ای است ؟
غیبت ، کدام گریه از فصل روضه الشهداست ؟
مهدی ، نام کیست ؟ و چرا موعودش صدا می زنند ؟
اینها پرسش نیستند ، پستی روح در قبر نشسته ی تردید و ناباوری است . آخرین ناله های شمع زمین خورده ی ویرانه های عصر آهن و پولاد است . بانگ زرد پاییز ، در گوش غنچه های معصوم باغ است .
سخن نیست ، سختی قلبی است که مسیح از علاج آن عاجز است و هیهات که عصای موسی آن را بشکاند !
روبهان بیشه ی خالی از شیر ، چه دلیرانه نعره می زنند ! دندانهای تیز گرگ دیروز ، چه مهربانیها که امروز به همایش نیاورده است ! کاش نوباوگان پیر سال ، می دانستند که شیر از سینه ی چه آهن دلی می خورند !
شگفتا از این همه کفتار که گرد میز تمدن نشسته اند و دریغ از شیرینی یک حبه قند در ظرفهای هیچ بار مصرفی که در آن حلوای صنعت خیرات می کنند .
این گِل پاره ها را با خورشید روی تو چه کار ؟ کلوخ را چه رسد کینه ی باران ؟ مگر چند شتر از سوزن غیرتشان گذشته است که چنین عربده می کشند ؟
این گِل پاره ها را با خورشید روی تو چه کار ؟
جمال یار ندارد نقاب و پرده ،ولی
غبار ره بنشان تا نظر توانی کر