مَحرم
خوشا آنان که مَحرم این درگاه می شوند در این مُحرّم ….
چه دلنشین بود زمانی که آواره کوچه های پرغوغا می شدیم….
چه زیبا بود لحظه های دلتنگی رسیدن به معشوق …
چه عطری داشت رسیدن به معشوق آن لحظه که بر مشام جان بوی عشق می رسید …
سخت است دل بریدن ، آری سخت است …
دل مَحرم نامحرم اگر شد؛ مُحرم این کوی نخواهد شد …
دل در گروی چه بردیم که اکنون مُقرض این زمانه شدیم …
روزی دل خویش به آرامی در کف می گذاری و تقدیم دلدار می کنی ، بی خبری از بی دل شدن …
چه بی پروا پرواز می کنی و بی خبری از بی بال و پر شدن …
حال سرنوشت ما را به بی دلی و بی بال و پری می کشاند…
چه بازیها می کنیم با دل خویش …و یا شاید بازی دل را می خوریم ….
روزی چشم بر تمامی عطرهای خوش زندگی می بندیم و آواره ی کوچه های دلتنگی می شویم؛
و بیم آن را نداریم ، که در بی راهه های تنهایی و دلتنگی گم شویم و در دریای مواج غرق ….
اکنون که پلک باز می کنیم می بینیم چه غرقیم در این چرخ گردون و عطر بی وفایی مشاممان را پر کرده …
کاش ….