و اما بعد .....
24 دی 1391 توسط گنج خانی
یک روز یک اربابی یک خربزه داد به غلامش.علام نشست اونو برید و با ولع شروع کرد به خوردن.ارباب دهنش آب افتاد.یک تکه از اونو برداشت خورد و دید عجب زهر ماریه! تلخ تلخ بود!! به غلامش گفت این که تلخه! چه جوری میخوری ؟ چرا هیچی نمیگی؟
غلام گفت: یک عمر از دست شما شیرینی خوردم.مرام خوبی نیست که با یک بار تلخی گله کنم!