گــــــــريه نكن...!
دلت تنگ است میدانم ، قلبت شکسته است می دانم ،
دوری برایت سخت است میدانم …
گریه نکن که اشکهایت حال و هوای مرا نیز بارانی می کند.
گریه نکن که چشمهای من نیز به گریه خواهند افتاد … !
درد دلت را بگو تا آرام بگیری …!
گریه نکن که اشکهایت مرا نا آرام میکند .!
گریه نکن چون گریه تو را به فراسوی دلتنگی ها میکشاند !
گریه نکن که چشمهایم طاقت این را ندارند که آن اشکهای پر از مهرت را
بر روی گونه های نازنینت ببینند. گریه نکن که من نیز مانند تو آشفته می شوم!
گریه نکن ، چون دوست ندارم آن چشمهای زیبایت را خیس ببینم!!
آن اشکهای پر از مهرت را درون چشمهای زیبایت نگه دار ،
بگذار این اشکها در چشمانت آرام بگیرند …!
وقتی اشکهایت را میبینم حال و هوای غریبی به سراغم می آید !
وقتی اشک میریزی دنیا نیز ماتم میگیرد ، بغض آسمان گرفته می شود ،
هوا ابری می شود و پرستوهای عاشق خسته از پرواز !
گریه نکن … آرام باش … سرت را بر دامن مهر آقا بگذار
و درد و دلهایت را در گوشش زمزمه کن … او می شنود.
بگو درد دلت را و جفاهای رفته را …..!