یاسین من
ای جوانترین حجت خدا!
تا همیشه ی روزگار، با یاد غم تو، پا به پای امام عصر (عج)، خون خواهم گریست…
غروب، در نفس گرم تو آرمیده است ای آسمان نشین! به زلالی آینه هایی که در غربت، به کام سنگ در می آیند! من در عجبم تو ای بغداد! چگونه تاوان این گناه را خواهی داد که آسمانِ غرق در اندوه، تو را نفرین می کند و کوچه های زخم دیده، بی لیاقتی تو را قهقهه می زنند.
مظلوم من! دل کدامین یاسمین، از غربتت به درد آمد که این چنین، به خاکیان پشت کردی و آسمان نشینی را پیشه؟
یاسین من! مفسران نگاهت، قاصدک های پژمرده در باغ هستی اند.
ای ستودنی! مدینه ی فاضله ی چشم هایت را، جایگاهی است والا. … و من، مدینه را، این غربت همیشه جاری را، در اندوهی مطلق، به فرزندت علی می سپارم.
اکنون دستان آسمان چتری می شود که صبح را ارزانی بهشت و آتش سینه اش را ارزانی «ام الفضل»، و آسمان، این بلند همیشه، غربت تو را در خون خواهد گریست و در ماتم تو، قرن ها بر زمین، این خاکی ناشایست، خیره خواهد ماند.
ای دست هایت به نور بهشتی آغشته و آیه آیه رحمن در خونت جاری! چگونه می شود غربتت را در واژه ها به تصویر کشید؟ چگونه شامگاهان، در غربتت اشک بریزم؟ «ام الفضل»، در حریم تو یک زن بود و آسیه در خانه ی فرعون، زنی دیگر. کدامین زخمت را بسرایم ای ستاره ی فروزان بهشتی!.
آسمان نشین من! تو نیستی امّا …