سخنی بگو که سودت برساند نه که زیانت دهد
امام علی (ع):عبور امام (ع)به مردی افتاد که سخنان بیهوده بسیار می گفت.امام (ع)در کنار مرد ایستاد و فرمود :ای مرد تو با این گفتار زیادت توسط فرشتگان محافظ اعمال نامه ای را برای پروردگار املاء می کنی پس سخنی بگو که سودت برساند نه که زیانت دهد.
آثار الصادقین جلد 9 صفحه 25
به عشق محبوب...
روزی حضرت داوود پیامبر(ع) در حال عبور از بیابانی مورچه ای را دید که مرتب کارش این است که از تپه ای خاک را برمی دارد و به جای دیگر می ریزد. از خداوند خواست که از راز این کار آگاه شود…
مورچه به سخن آمد که:
معشوقی دارم که شرط وصل خود را آوردن تمام خاک های آن تپه در این محل قرار داده است!
حضرت فرمود : با این جثه کوچک تو کی می توانی خاک های این تل بزرگ را به محل مورد نظر منتقل کنی؟ و آیا عمر تو کفایت خواهد کرد؟!
مورچه گفت: همه این ها را می دانم ، ولی خوشم اگر در این كار بمیرم، به عشق محبوبم مرده ام!
حضرت داوود (ع) منقلب شد و فهمید این جریان درسی است برای او.
(كیمیای محبت، ص ۵۷)
انتظار ، بزرگترین گشایش
قالَ عَلِىُّ بْنُ الْحُسَيْنِ عليه السلام: اِنْتِـظارُ الْفَرَجِ مِـنْ اَعْـظَمِ الْفَـرَجِ.
امام سجاد عليه السلام فرمود: انتـظار فـرج از بزرگترين گشايش هاست.
خوردن قرآن
علامه محمدباقر مجلسی(رحمه الله) فرمودند: هر قدر در آیهای بیشتر دقت میکردم حقایق بیشتری نصیبم میشد تا اینکه ناگهان حقائق و معارف فراوانی بر قلبم فرود آمد پس در هر آیهای که تدبر همینگونه به من از حقائق و معارف عطا میشد.
حاج شیخ رضا سراج میفرمودند: قرآن را نباید خواند بلکه باید آن را خورد(یعنی فقط خواندن نباشد که عبارات در دهان تلفظ شود بلکه قرآن را باید در اعماق وجود خود جای داد، هم از نظر حفظ و قرائت و هم از نظر معنی و عمل، و قرآن مانند غذای لذیذ و گوارائی است که نباید فقط به دیدن و بوکردن آن اکتفا نمود بلکه باید آن را خورد تا از ویتامینها و پروتئینهای قرآن برای کمال معنوی و مادی خود استفاده شود در این صورت است که هدیً للمتّقین میشود و در غیر اینصورت کسی که بهرهای از تقوی نداشته باشد نمیتواند زندگی خود را مطابق قرآن قراردهد لذا قرآن او را هدایت نمیکند.)
روحانی و کله پاچه
مهمترین چیز این است که باید از خدا کمک بگیری. استاد اخلاق ما (رحمت خدا بر او باد) به ما می فرمودند:«پوزه به خاک بمالید(کنایه از سجده)و التماس کنید» و همچنین بایدبه ائمه توسل داشته باشید.
گویند عالمی هوس کله پاچه کرد، برای اینکه با نفسش مبارزه کند به شهر دیگری رفت و لباس روحانیت را درآورد و رفت و شاگرد یک طباخی شد و مدت شش ماه شاگردی کرد ولی لب به کله پاچه نزد.
روزی به استاد گفت: من دیگر میخواهم به شهرم برگردم، میخواهم خودت برایم مقداری کله پاچه بریزی تا بخورم و بروم. استاد برایش کله پاچه ای آورد ولی او همچنان نگاهی به کله پاچه کرد و نخورد و بعد از آن به شهر خود برگشت.
———————————————————————————-
پی نوشت:
البته استاد برای ذکر نمونه این مطلب را بیان فرمودند که افرادی وجود داشته اند که برای مبارزه با هوس خود چنین کارهایی میکردند و مشقتهایی را متحمل می شدند نه اینکه همه باید این کار را انجام دهند
جهاد با نفس
حضرت علی (علیه السلام) فرمودند: «إعلم إن لم تردع نفسک عن کثیرٍ مما تحب مخافةَ مکروهٍ سَمَت بک الأهواءٌ إلی کثیرٍ من الضّررِ فکن لنفسک مانعاً رادعاً» (1) بدان اگر نفست را از خیلی چیزهایی که دوست دارد باز نداری، این نفس خیلی به تو ضرر می رساند پس مانع و رادع نفست باش.
حضرت آیة الله مجتهدی(رحمت خدا بر ایشان باد) می فرمایند: وقتی کلاس سوم ابتدایی بودیم، معلمی داشتیم که به ما می گفت: هرچه نفست می گوید بر خلاف آن عمل کن، اگر امروز بستنی می خواهد برو فالوده بخور، اگر شیرموز می خواهد برو آب هویچ بخور و همین گونه هر چه نفس گفت بر خلاف آن عمل کن تا بر نفس غلبه کنی.
البته باید جهاد با نفس دائمی باشد، حضرت امیرمومنان علی(علیه السلام) فرمودند: إملکوا أنفسکم بدوامِ جهادها(2) به وسیله دائمی بودن جهاد با نفس و مبارزه با آن مالک نفس خود شوید، و در حدیث دیگر فرمودند: إذا صَعُبَت علیک نفسک فاصعب لها تذلُّ لک(3) اگر نفس بر تو سخت گرفت تو نیز بر او سخت بگیر تا ذلیل و مطیع تو شود.
———————————————-
(1) نهج البلاغه نامه 56
(2) غررالحکم ص 131
(3) غررالحکم ص 319
دعاي منتظران
بيا دعاي مرا مستجاب كن مولا
مرا زمنتظرانت حساب كن مولا
جهان دوباره به خواب عدم فرو رفته است
براي معجزه كردن شتاب كن مولا
به نام نامي حق اي سوار وادي عشق
بزن به جاده و پا در ركاب كن مولا
ستمگرانه ترين ظلم ها به انسان شد
بيا سران ستم را عذاب كن مولا
فداي ناز نگاه تو اي گل نرگس
مرا به هُرْم نگاهت مذاب كن مولا
به اشك چشم يتبمان و اه مظلومان
دعاي منتظران مستجاب كن مولا
براي آمدنت روز و شب دعا كردم
مرا به وصل خودت كامياب كن مولا
در آن صپيده دم صبح روز آدينه
مرا به ياري خود انتخاب كن مولا
مرا كه سايه به سايه پي تو مي گردم
غلام حلقه به گوشَت خطاب كن مولا
تشرف حمال اصفهانی به محضر امام زمان
تشرف حمال اصفهانی به محضر امام زمان با سخنان حجت الاسلام پناهیان
حجم فایل : ۶۹۱ کیلوبایت | لینک دانلود : مستقیم
حدیث انتظار
امام علی علیه السلام:
ألا فَمَن ثَبَتَ مِنهُم عَلَی دینِهِ وَ لَم یَقسُ قَلبُهُ لِطولِ أمَدِ غَیبَةِ إمامِهِ فَهو مَعی فی دَرَجَتی یَومَ القیامَة
بدانید آنان که در زمان غیبت حجت خدا در دین خود ثابت مانده و به خاطر طول مدت غیبت منکرش نشوند، روز قیامت با من هم درجه خواهند بود.
بحارالانوار ج51 ص109
جوان از منظر آفتاب
من اساسا در بین این خصوصیات مهمی که جوانان دارند، سه خصوصیت را خیلی بارز می بینم، که اگر آنها مشخص بشود و اگر آنها به سمت درستی هدایت بشود، به نظر می آید که می شود به این سؤال شما (چگونه یک جوان می تواند مسیر زندگی را طی کرده و به اهدافش برسد؟) پاسخ داد. آن سه خصوصیت عبارت است از:
1- انرژی 2- امید 3- ابتکار
اینها سه خصوصیت برجسته در جوان است .
انتظار ، بهترین عمل
عَنِ الرِّضا عَنْ ابائِهِ عليهالسلام قالَ: قالَ رَسُولُ اللّه ِصلى الله عليه وآله: اَفْضَلُ اَعْمالِ اُمَّتى اِنْتِظارُ فَرَجِ اللّهِ عَزَّوَجَلَّ.
امام هشتم(ع) به نقل از پدران بزرگوارش فرمود: رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: برترين اعمال امّت من انتظار فرج از خداى عزوجل می باشد.
نیا نیا گل نرگس جهان که جای تو نیست
دو صد ترانه به لبها یکی برای تو نیست
نیا نیا گل نرگس که در زلال دلی
هزار آینه نقش و یکی ز خال تو نیست
نیا نیا گل نرگس تو را به خاک بقیع
که شهر ما نه مُحیای گامهای تو نیست
نیا نیا گل نرگس نیا به دعوت ما
هزار نامه کوفی یکی برای تو نیست
نیا نیا گل نرگس به آسمان سوگند
قسم به نام و نهادت دلی برای تو نیست
نیا نیا گل نرگس ز رنجمان تو مکاه
کسی ز خلق و خلائق فدای راه تو نیست
نیا نیا گل نرگس بدان و آگه باش
که جای سجده گه ِ ما هنوز مال تو نیست
نیا نیا گل نرگس به مادرت زهرا
کسی برای شهادت به کربلای تو نیست
نیا نیا گل نرگس سقیفه ها برپاست
ردای سبز خلافت ولی برای تو نیست
نیا نیا گل نرگس فدا شوی مولا
برای عصر عجیبی که خواستار تو نیست
نیا نیا گل نرگس که چون علی تنها
به فجر صبح ظهورت کسی کنار تو نیست
نیا نیا گل نرگس به جان تشنه عشق
دعا دعای ظهور است ولی برای تو نیست
نیا نیا گل نرگس به مجلس ندبه
که ندبه ، ندبه خرقه است و پایگاه تو نیست
نیا نیا گل نرگس دعای عهد کجاست؟
نه این نماز جماعت به اقتدای تو نیست
باز هم نامه
دوباره سلام. دوباره اشک. دوباره مرگ را نازکشيدن. دوباره…
کاش اينجا بودي. همين جا؛ زير همين سقف. رو در رو. مثل آن وقتها که پدربزرگ مي نشست و در جنب و جوش ما گم مي شد.
اينجا هوا باراني است. شايد باران… شايد برف… شايد هيچ کدام. اگر برف باشد، بهتر است. باران، وقتي به زمين مي رسد، همه جا را فقط خيس مي کند؛ همين. برف اما رنگ و بوي زمين را عوض مي کند. برف، جاي پاي آدمها را نگه مي دارد؛ زود آنها را فراموش نمي کند.
از برف و باران بگذريم. چه کار مي کني با تنهايي، با غريبي، با بي وفايي هاي ما؟ راستي چرا دائم از اين شهر به آن شهر مي روي؟ نگران نامه هايم نيستم که مبادا به دستت نرسد؛ مي دانم نامه هايي که نشاني شان توي پاکت، بعد از سلام نوشته شده باشد، حتماً - و خيلي زود - چشمهاي تو را زيارت خواهند کرد. اما دلم مي خواهد بدانم چرا يک جا نمي ماني؟ يک روز مي گويند مکه اي، يک روز خبر مي آورند که در مدينه ديده شده اي، يک روز کربلايي ها را ذوق زده مي کني. يک روز بوي تو را که در مسجد کوچک و قديمي محله جا مانده بود، شناسايي مي کنند. فکر مي کردم فقط ما آرام نداريم. گويا تو از ما ناآرامتري.
نمي خواهم گلايه کنم، چون اصلاً دل و دماغ اين کار را ندارم، ولي باور کن به ما خيلي سخت مي گذرد. سخت نيست بي تو در ميان دشمنان تو بودن؟ سخت نيست ناز هر نازيبايي را کشيدن و پاي هر علف هرزه اي، جوي عمر بستن!؟ سخت نيست تبديل عروسي ها به عزا، فقط به جرم اين که جوانهاي ما، نشاني شادي را از غم گرفته اند و فقط به اين اتّهام که در راه مدرسه به گداي شهر سلام نگفته اند؛ سخت نيست تنها راه گريه که از گلوي ما مي گذشت، به فرمان بغض بسته باشد؟ آخر چقدر تنهايي؟ چقدر دلتنگي؟ چقدر جمعه هاي دلگير؟ چقدر خنديدن به روي آنان که گريه تو را نمي شناسند و عکس سياه و سفيد خود را در اشک رنگين تو نمي بينند؟
ديروز براي خريد کفش به بازار رفتم. چها که نديدم! مردي فرياد مي زد: »بياييد! بياييد! از اين انگورهاي من که با حبه اي شما را به معراج بي عاري مي برد، بخريد، بخوريد و بنوشيد.« يکي دستهايش را به هم مي زد و کتابهايش را به رخ ما مي کشيد و مي گفت: »دست خالي نرويد!” بخريد و بخوانيد کتابهاي مرا که هر برگ آن صحنه صد عشق کاغذي است« يکي را خريدم و دوبار نه سه بار، خواندم. راست مي گفت بيچاره! پر بود از عشقهايي که يخهاي قطب جمود را شرمنده مي کرد. کفش را فراموش کردم. يک هديه براي تو خريدم. نمي گويم چه خريدم. ولي به فروشنده آن گفتم: اگر نپسنديد، پس مي آورم. گفت: از قول من به او بگو: »اگر اين را نپسندي بايد به دوستاني در مريخ، اميد ببندي. ما زميني هستيم و هديه هاي زمينيان، بيش از اين نمي تواند بود.« آن هديه بي ارج و مجد را در کاغذهاي همان کتاب پيچيدم. چون مي دانم براي پاره کردن آن کاغذهاي کاهي هم که شده، نگاهي به هديه من خواهي کرد.
مي خواهي دو سه سطري هم از حال ما بداني؟ اقبال گم شده است. مستي، ذوقي ندارد. باده هاي جام خوشايندي، همه آبگونند. بي طعم و بي بو. آنقدر قلب و دغل فراوان شده است که گويي روز داوري از باور مردم قهر کرده است. بعضي هنوز چشم به راه معجزه بخت اند و شانس مي پرستند. همه اتفاقات مهم زندگي ما، در خانه سالمندان مي گذرد. اين را هم بگويم که جديداً مرگ خيلي خوش سليقه شده است. نمي داني چه نازي مي کند. هميشه ديرتر از اجل مي رسد و زودتر از آرزوها. در شهري که ما زندگي مي کنيم بچه ها را از روي رنگ لباسهايشان مي شناسند و جوانها را از خياباني که در آن بالا و پايين مي روند. اين جا همه دست به کار شده اند که روي عکس تو، آگهي هاي تبليغاتي بچسبانند.
ديوارهاي شهر، همگي برگهاي يک کتاب اند: خودآموز خودکشي. من نديدم فيلمي که زنگ آن را براي تو - يا حتي من - به صدا درآورده باشند. اين جا همه در جنب و جوش اند، که تو را فراموش کنند؛ باز هم نمي خواهي بيايي؟
رضا بابايي
چند ندبه تا جمعه آمدنت فاصله است؟
با لحن کدام آفتاب؛
با صداي کدام پروانه؛
با آواز کدام سنگ؛
با ترانه کدام باران؛
ويراني همواره مان را فرياد بزنيم؟
اي دور از دسترسِ نزديک!
اي سخاوت هر روزه زمين!
که نماز مهرباني ات را ستاره ها، هزار مرتبه اقتدا کردند.
و هر روز، تشنه تر از پيش، سر به کوهوار شانه هايِ آسماني ات گذاشتند.
چقدر اين روزهاي بي تو، کش آمده اند! چقدر طولاني شده، صداي نيامدنت!
چقدر غليظ است هواي دلتنگي ات!
اي مهرباني بي حدّ!
که روشني بي وقفه هزار اقيانوس زير آرامش قدمهايت شناور است و داغ هزار آتشفشان ريشه داده است در چشمهاي بي نصيب مان.
تا چند چله نشيني اين زمستانهاي بي اندازه؟!
تا چند دوندگي اين سنگلاخهاي يکنواخت؟!
تا چند شمارش اين ستارگان ارجمند؟!
تا چندچشم به راهي اين کوچه هاي تودرتوي تاريک؟!
حلقه کدام در را بکوبيم؟
در گوش کدام جاده، زخمهايمان را بخوانيم؟
تاريکي در خيابانها سرازير شده؛ مرگ در پستوها نعره مي زند
و چقدر از زلال پونه و نارنج، هوا رقيق است!
و چقدر، مرگ در لابه لاي ديوارها زانو مي زند!
و چقدر گرسنگي، در پستوي خانه هاي حقير فراوان است!
… فانوسي مي خواهد اين شبهاي در خيال آمدنت
تا ديدار تازه پنجره ها را، بر پيشاني روشن دريا بياويزد
و چُرت تمام خوابهاي شيطاني را پاره کند
… باراني تازه مي خواهد اين شوره زارهاي هميشه تا خميازه هاي کشدار علفها را رشته رشته پنبه کند
و صبحي بنفش را در شريان آسمانها بريزد
نسيمي رونده مي خواهد اين بي شمار اندوهانِ چشمها
تا آواز پرند هزار پرستو را در شکاف ديوارها بريزد.
تا کدام مرتبه از روشني رودها، چشمهامان را ورق بزنيم
که هيچ پرنده اي پرواز را مشق نمي کند
و هيچ درختي، پاي زمزمه آبها شکوفه نمي دهد
… زخمي گشوده مي خواهد اين دقيقه هاي لايتناهي بيمار
تا جرعه جرعه، شرجي نيامدنت را خالي کند بر سرِ دلتنگي اين روزها
اي سجاده نيايشت، رشته رشته در ادامه باران
و اي آرامش آسماني ات در نهايت شوريدگي درخت
با همان سکوت ديگر گونه ات
با همان سخاوت همواره ات
با همان قدمهاي افراشته ات
با همان نگاه صاعقه وارت
با همان لبخند حُسن يوسفت
با همان ايستادن روشنانه ات
بايست!
در مقابل دلتنگي قديمي اين خاک
روبروي همواره اين مسموميت بي حدّ
خالي کن!
مهرباني ات را در سفال تنگدستي اين تاريک مخوف
خالي کن!
بهار تازه پيراهنت را در کنج خزاني اين دقايق اندوه
خالي کن!
باران بي وقفه آمدنت را در بيابانيِ اين فصلهاي گرسنه
بتکان!
نگاه روشنت را در ذرات خستگي زمان
بتکان!
دامان ستاره پرورت را در ظلمت اين دقيقه هاي تنگدست
بتکان!
پلکهاي آفتابي ات را در سبوهاي يخ زده و گرسنه
هواي بي تو
تيغي نشسته در شريان رودهاي تشنه جهان است؛
سنگي انباشته بر چشمهاي آسماني است؛
گردبادي جهنده در روشني باغچه هاست.
هواي بي تو،
هواي خالي اندوه است؛
هواي خالي مرگ است؛
هواي سوزنده از طعم بي عدالتي است.
اي مبهمِ روشن!
تا چند زمستان چشمهايمان را روشن نگه داريم؟!
تا چند انگشتانه دلتنگي مان را کنار بگذاريم؟!
تا چند از نردبان دوري ات، بالا برويم؟!
تا چند پرنده، چشمهايمان را بگيريم زير آفتاب؟!
تا چند …؟!
اي تمام چشمه هاي جهان را فراگير!
در کدام دامنه باران خيز، خيمه افراشته اي؟
سفره ات را پاي کدام دريا پهن کرده اي؟
پيراهنت را بر کدام درخت مقدس آويخته اي؟
کدام ستاره از سقف خانه ات آويزان است؟
کدام دريا در سبويت ته نشين شده است؟
اي گواه محکم آمدني نزديک!
تا از ني يخبندان پي در پي برخيزيم
چند آفتاب را نذر آمدنت کنيم؟
و چند نواحي مقدس را تشنه تشنه سر بکشيم؟
اي آفتاب مرتفع مهرباني!
سر بر ديوار شوربختي کدام کوچه بگذاريم؟
با اين همه زمستاني که در کوله بارمان است؛
و با اين همه پائيزي که در راه است؛
و با اين همه جاده هايي که به بن بست تکيه داده اند.
تا جمعه آمدنت
چند ندبه فاصله است؟
مريم سقلاطوني
دانلود کتاب الکترونیک مهدوی
شب هاي بي ستاره
آتش گرفته است لباسي که بر تن است
هر لحظه از حرارت داغي که با من است
بر من بتاب ! بر من دل خسته اي غزل !
شب هاي بي ستاره من با تو روشن است
اي عشق هاي پاک و مقدس ، کجا شديد؟
اين قرن، قرن مردم آلوده دامن است
ديگر به جاي روز، شبي مي وزد سياه
ديگر به جاي قلب به هر سينه آهن است
افسوس مي خورم که چرا حرف هايمان
چون ميوه هاي کال درختي سترون است
بر پاره هاي دفتر من يک نفر نوشت
اين شعر ها نهايت اندوه يک زن است
شيرين خسروي
ائمه (ع) وقت ظهور را تعيين نفرموده اند
متن حديث
291 - ” تكون بالمدينة وقعة ، تغرق فيها أحجار الزيت ، ما الحرة عندها إلا كضربة سوط ، فيتنحى عن المدينة قدر بريدين ، ثم يبايع المهدي “
ملاحظة : ” وقعة الحرة اسم حملة يزيد بن معاوية على المدينة ومعركته مع أهلها في منطقة الحرة بضاحية المدينة . ووقعة أحجار الزيت قرب المدينة بين الحسنيين والعباسيين ، وكأن الراوي يخبر عن وقعة أحجار الزيت قبل حدوثها وبعد حدوث وقعة الحرة ، وهذا مؤشر على أن النص ليس حديثا شريفا “
* * *
* حديث شماره : 1 *
* روايت از منابع سنيها ، ابن حماد از رسول الله صلى الله عليه وآله : در مدينه واقعه اى اتفاق خواهد افتاد كه تمامى منطقهء احجار الزيت را در بر گرفته ومنطقهء حره نيست مگر به منزلهء يك ضربهء تازيانه مى باشد ( در وقعهء حره يزيد بن معاويه در آن واقعه به مدينه حمله كرده و سه روز آنجا را براى سر بازانش حلال و مباح مى نمايد ، ولى با اين همه اين حمله در مقابل واقعهء احجار الزيت بسيار كوچك و نا چيز و مانند يك ضربهء تازيانه مى باشد ) بطورى كه مردم از ترس حدود دو بريد ( حدودا هشت فرسخ ) از مدينه رانده شده وپس از آن با حضرت مهدى عليه السلام بيعت مىشود .
منبع حديث
291 - المصادر :
* : ابن حماد : ص 89 - حدثنا أبو يوسف ، عن فطر بن خليفة ، عن حنش بن عبد الرحمن العكلي ، عن أبي هريرة رضي الله عنه قال : - ولم يسنده إلى النبي صلى الله عليه وآله .
* : عقد الدرر : ص 56 ب 4 ف 1 - كما في ابن حماد بتفاوت يسير ، وفيه ” قدر بريد . . إلى المهدي ” وقال ” أخرجه الإمام أبو عبد الله نعيم بن حماد في كتاب الفتن ” .
* : ملاحم ابن طاووس : ص 58 ب 109 - عن ابن حماد .
* : عرف السيوطي ، الحاوي : ج 2 ص 71 - عن ابن حماد .
* : برهان المتقي : ص 103 ب 4 ف 1 ح 5 - عن عرف السيوطي ، الحاوي .
*****************************************
متن حديث
787 - ” كذب الوقاتون ، كذب الوقاتون ، كذب الوقاتون . إن موسى عليه السلام لما خرج وافدا إلى ربه واعدهم ثلاثين يوما ، فلما زاده الله على الثلاثين عشرا قال قومه : قد أخلفنا موسى فصنعوا ما صنعوا . فإذا حدثناكم الحديث فجاء على ما حدثناكم ( به ) فقولوا : صدق الله ، وإذا حدثناكم الحديث فجاء على خلاف ما حدثناكم به فقولوا صدق الله ، تؤجروا مرتين “
* حديث شماره : 2 *
* عبدالكريم بن عمر خثعمى ، از فضل بن يسار نقل كرده كه مىگويد به امام باقر عليه السلام عرضكردم : آيا اين امر ( قيام حضرت قائم عليه السلام ) وقتى ( معين ) دارد ؟ حضرت سه بار فرمود : تعيين كنندگان وقت دروغ گفتند . موسى عليه السلام هنگامى كه براى ملاقات با پروردگار به مدت سى روز سفر كرد وخداوند ده روز ديگر برآن افزود ، قوم او گفتند كه موسى با ما وعده خلافى نمود وكردند آنچه را كردند ( گوساله پرست شدند ) اما زمانى كه ما براى شما چيزى مى گوئيم وهمان هم مى شود ، بگوئيد : خداوند راست فرموده و چنانچه براى شما چيزى بگوئيم و خلاف آن واقع گردد باز هم بگوئيد : خداوند راست فرموده آنگاه دوباره پاداش وثواب خواهيد داشت .
منبع حديث
787 - المصادر :
* : الفضل بن شاذان : على ما في سند غيبة الطوسي .
* : الكافي : ج 1 - ص 368 ح 5 - الحسين بن محمد ، عن معلى بن محمد ، عن الحسن بن علي الخزاز ، عن عبد الكريم بن عمر الخثعمي ، عن الفضل بن يسار ، عن أبي جعفر عليه السلام قال قلت لهذا الامر وقت ؟ فقال : -
* : النعماني : ص 294 ب 16 ح 13 - كما في الكافي بتفاوت يسير .
* : غيبة الطوسي : ص 261 - أخبرني الحسين بن عبيد الله ، عن أبي جعفر محمد بن سفيان البزوفري ، عن علي بن محمد ، عن الفضل بن شاذان ، عن أحمد بن محمد وعبيس بن هشام ، عن كرام ، عن الفضيل . ( قال ) . ( سألت أبا جعفر عليه السلام : هل لهذا الامر وقت ؟ فقال : -
* : البحار : ج 4 ص 132 ب 3 - عن الكليني . وفيه ( . . إلى الثلاثين ) .
وفي : ج 52 ص 103 ب 21 ح 5 - عن غيبة الطوسي .
وفي : ص 118 ب 21 ح 45 - عن الكافي .
* : منتخب الأثر : ص 463 ف 6 ب 8 ح 1 عن غيبة الطوسي .
نقش امام زمان(عج) در عصر غيبت
در انديشه شيعي، امامت از جايگاه بس والايي برخوردار است. امام به عنوان انسان كامل، در مقام خلافت اللهي قرار مي گيرد.قرآن براي خليفه خداوند در زمين به عنوان جانشيني كه محل استقرارش زمين است، كار ويژه و نقش خاصي را بيان كرده است. از آن جايي كه همه موجودات هستي به انسان (آدم عليه السلام) به عنوان موجود كامل و برتر كه حامل همه اسماي الهي است، سجده كرده و او را به عنوان معلم (بقره آيه 34تا 30) برگزيده اند تا در نقش ربوبيت طولي، آنان را به كمال لايق ايشان برساند، خليفه خداوند، مي بايست همگان را تعليم و آموزش و پرورش دهد تا هر موجودي به كمال دست يابد. اين مسأله حتي نسبت به ابليس نيز صادق است. ابليس هرچند كه از پذيرش استادي و ربوبيت و خلافت انساني سرباز زد، ولي به طور تكويني نمي تواند خارج از دايره قدرت خليفه و انسان كامل قرار گيرد. او نيز در راستاي رسيدن به هر كمالي كه لايق اوست مي بايست از ربوبيت طولي انسان كامل بهره گيرد. سرباز زدن ابليس و تكبر و خودبزرگ بيني او (بقره آيه34) به بهانه اين كه خلقت او از ماده برتري به نام آتش است، (اعراف آيه 12و نيز سوره ص آيه76 سوره حجر آيه33) به اين معنا نيست كه ابليس از انسان كامل برتر است و در كمالات بر او مقدم مي باشد.
آن چه بر پايه آموزه هاي قرآني و روايي معتبر، مسلم است اينكه همه موجودات جهان به انسان كاملي نيازمند هستند كه به عنوان جانشين مي بايست به صورت جعل تكويني و تعليم و پرورش ربوبي طولي، آنان را به كمال برساند. اين، كار ويژه و نقش انسان كامل در هستي است. البته قرآن تأكيد دارد كه اين نقش را انسان كامل در زمين به عنوان محل استقرار و پايگاه به انجام مي رساند و زمين قرارگاه و پايگاهي است كه اين توان را به خليفه مي بخشد تا همگان از وي برخوردار گردند.(بقره آيه30)
صفحات: 1· 2
سخنی با مولا
به نام حضرت دوست، که هر دلی در هوای اوست. او که آفرینش مان را با آدم آغازید و هدایتمان را خود بر عهده گرفت. چون از فراقش نالیدیم، به سوی خود فراخواندمان و چون از ظلم شکوه بردیم، به مهدی بشارتمان داد.و سلام بر مهدی و مشتاقان روی مهدی و عاشقان کوی مهدی.
مولای من!
خورشید پیش از تاریکی زمین نور فشانده بود و آب قبل از تشنگی من در زلالی خود غنوده بود. و تو بودی، پیش از آنکه من به جستجویت برآیم. این نیاز من نبود که تو را آفرید، بلکه این وجود تو بود که من فراق را حس کردم.
مولای من!
پای من گرچه در بند زمین، اما دلم در هوای توست.
مولای من!
از ورای زمان و مکان تو را می جویم. هرچند که تو با منی مانند حضور نور، هوا و آب; اما خوشا روزی که هلال رخسار حضور تو بدر کامل گردد.زمین اگرچه گرد خورشید می چرخد اما روح آن در جستجوی مداری است که گرد تو می گردد. و زمان هرچند دیری است که از مبدا خود پای به راه نهاده، اما همچنان منتظر روزی است که تو از افق نمایان گردی. و انسان هرچند خسته، اما مشتاق و بی تاب تو است.
مولای من!
امتهای پیامبران الهی چون رمه هایی بی چوپان در چنگال گرگها گرفتار آمده اند، و دیوان خون آشام در لباس چوپان بر چهره آنان چنگ می سایند و به غارت آنان مشغولند.
مولای من!
هر مظلومی که در زیر چکمه ستمکاری جان می سپارد نام تو بر لب دارد و تنها تویی که فریاد رسی و بس.
مولای من!
نه تنها در زمین که در بهشت نیز بی هدایت تو اسیر شیطان گشتم. از همان روز که عطش کمال در فطرتم نهادند، دریافتم که پای عقل در این وادی پر خار، عاجز از هدایت من است.و امروز، که من تنها با تکیه بر عقل خود به فرمانروایی زمین برخاسته ام از هر زمان ناتوان ترم.امروز که رخسار زمین از هر زمان آراسته تر است، قلب زمین تیره تر و به خون نشسته تر از همیشه است.امروز که همه مدعیان رهبری زمین از آزادی دم می زنند، من از همیشه در بندترم. و امروز که مدافعان حقوق من بی شمارند، من محروم تر از هر زمانم.امروز که تمامی اندیشه های بشری به بار نشسته است، رنج فقدان اندیشه مبتنی بر قرآن که تو تجسم آن هستی از هر زمان جانکاه تر است.
مولای من!
نخستین لحظه ای را که نام مبارک تو از سر نیاز و عشق بر زبانم نشست، به یاد نمی آورم; اما قدیمی ترین آن به زمان قابیل برمی گردد، و به لحظه ای که آهنگ قتل مرا در سر پروراند.من دردمندانه از دست نیالودن به خون برادر سخن گفتم و دادخواهی را به تو وا نهادم. من در زمان جاری بودم، و تو در بستر فکر من ماوا داشتی. هرجا حق و عدالت در معرض تجاوز و ستم قرار گرفت، من ردای مقاومت بر تن نموده و بر پیشانی بند اندیشه ام «یا مهدی » را حک می کردم.
ای ناب ترین اندیشه راهنمای من به سوی کمال،ای رهاننده من از بندهای اسارت زمان،ای مدافع راستین تمامی حقوق من و ای فریاد رس مظلومان بر خون نشسته،من در اندیشه توام.
اللهم ارنی الطلعة الرشیدة والغرة الحمیدة
یا مهدی
جزاو به هیچ واقعه ای دل نبسته ایم
موعود جمعه ، جمعه موعود می رسد….
خوب است ما هم مثل باران حس بگیریم
هر شب سراغى از گل نرگس بگیریم
“اللهم عجل لولیک الفرج”