• خانه 
  • ورود 

عطش شکن

06 آبان 1392 توسط گنج خانی

تو بارانی،
و ما
به اندازه ی جرعه ی آبی،
تشنه ات نیستیم…

 1 نظر

ورود امام زمان"عج" اكیدا ممنوع!

27 اسفند 1391 توسط گنج خانی

یک هفته بود کارتهای عروسی روی میز بودند.هنوزتصمیم نگرفته بود چه کسانی را دعوت کند.لیست مهمانها و کارهای عروسی ذهنش را پر کرده بود…

برای عروس مهم بود كه چه كسانی حتما در عروسی اش باشند.از اینكه دایی سعیدش سفر بود و به عروسی نمی رسید دلخوربود…


کاش می آمد…خیلی از كارت ها مخصوص بودند.مثلا فلان دوست و فلان رئیس…خودش کارتها را می برد با همسرش!سفارش هم میكرد كه حتما بیایند…
اگر نیایید دلخور میشوم.دلش می خواست عروسی اش بهترین باشد.همه باشند و خوش بگذرانند.تدارك هم دیده بود.” ارگ و دیگر ابزارها"حتما باید باشند،خوش نمی گذرد بدون آنها.شیشه های مشروب را سفارش داده ام خدا کند تا فردا آماده شوند


بهترین تالار شهر را آذین بسته ام.خوبی این تالار این است که کاری ندارند مجلس مختلط باشد یا جدا.چند تا ازدوستانم که خوب میرقصند حتما باید باشند تا مجلس گرم شود. آخر شوخی نبود که. شب عروسی بود…


همان شبی که هزار شب نمیشود.همان شبی که همه به هم محرمند.همان شبی که وقتی عروس بله میگوید به تمامی مردان داخل تالار که نه به تمام مردان شهر محرم میشود این را از فیلم هایی که در فضای سبز داخل شهر میگیرند فهمیدم…


همان شبی که فراموش میشود عالم محضر خداست.آهان یادم آمد.این تالار محضر خدا نیست تا می توانید معصیت کنید.همان شبی که داماد هم آرایش میکند. همه و همه آمدند حتی دایی سعید


و…..اما…………………کاش امام زمانمان"عج” بود.حق پدری دارد بر ما…

مگر میشوداو نباشد؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟عروس برایش كارت دعوت نفرستاده بود،اما آقا آمده بود.به تالار كه رسید سر در تالار نوشته بودند:


(ورود امام زمان"عج” اكیدا ممنوع!)


دورترها ایستاد و گفت: دخترم عروسیت مبارك ولی ای كاش كاری میكردی تا من هم می توانستم بیایم….مگر میشود شب عروسی دختر پدر نیاید.من آمدم اما..گوشه ای نشست و دست به دعا برداشت و برای خوشبختی دخترک دعا کرد….


یا صاحــــــــب الــــــــــــــــزمان شـــــــــرمنده ایم…

شما چه روشی برای برگزاری عروسیتون در نظر گرفتید ؟!

خوشحال می شم توی قسمت نظرات ، ایده ها و روش برگزاری مراسم عروسیتون رو برامون بگید .

 

 13 نظر

هوای حرم

18 بهمن 1391 توسط گنج خانی


فقط هوای حرم توست که آرامم می کند…

چه اعجازی در هوایت نهفته است، ایها الرئوفــــ ؟

دیرگاهی است که نفس هایم به شماره افتاده… هوایت کرده ام

 3 نظر

باز هم دعا کنید ... شاید بیاید...

01 بهمن 1391 توسط گنج خانی

دعا پشتِ دعا برای آمدنت ،

گناه پشتِ گناه برای نیامدنت ،

دل درگیر ، میان این دو انتخاب؛

کدام آخر؟ آمدنت یا نیامدنت؟!

 2 نظر

بار کن پنجره را ؛ بوی رضا می آید

21 دی 1391 توسط گنج خانی

السلام علیک ایها الامام الرئوف علی بن موسی الرضا

دستت را میگذاری روی مرزی ترین نقطه وجودت یک حس گمشده آهسته شروع میکند

به جوانه زدن…

سلام می کنی چشمت مست تماشای گنبد طلا میشود…

بو می کشی تا ریه هایت پر شود از عطر حضور نگاه مهربان امام رضا

و احساس تازگی اندیشه های خسته ات را فرا میگیرد…

زیر لب زمزمه می کنی یا ضامن آهو یا غریب الغربا حواست به من هست؟

دلت را جا گذاشتی در حرم و گره اش زدی به ضریح امام رضا…

 5 نظر

ای نـــام تـــو دستگیـــر آدم ...

21 دی 1391 توسط گنج خانی

لحظه‌های آخر عمر حبیب خدا نزدیک است، آسمان بر بام خانه پیامبر منتظراست، انگار که کواکب از حرکت باز ایستاده اند و زمین دیگر نمی‌چرخد، در این لحظه‌های سنگین و اندوهناک، گویی این محمد نیست که از دار دنیا می‌رود، بلکه کل انبیا و پیامبران هستند که از این جهان می‌روند.

خاتم پیامبران رو به سوی ملکوت دارد، لحظه‌اى از هوش می‌رود و دوباره به هوش می‌آید و فاطمه(س) همچنان بی‌قرار است. صدای کوبه در می‌آید و فاطمه(س) فرمود: کیستى ؟ کوبنده در گفت: مرد غریبى هستم، آمده ام از رسول خدا(ص) پرسشى کنم. آیا اجازه مى‌دهید به محضرش برسم ؟ ام ابیها(س) فرمود: بازگرد که خداوند تو را بیامرزد، اکنون پیامبر(ص) بیمار است.
آن شخص غریب رفت و پس از لحظه‌اى بازگشت و دوباره در خانه را کوبید و گفت: مرد غریبى از پیامبر(ص) اجازه ورود مى‌طلبد، آیا به غریبان اجازه ورود مى‌دهید؟ در این هنگام رسول مهربانی‌ها(ص) به هوش آمد و فرمود: فاطمه جانم ! آیا مى‌دانى که این شخص کیست ؟ او فرشته مرگ(عزرائیل) است و به خدا سوگند، قبل از من از کسى اجازه نگرفته و پس از من از احدى اجازه نمى‌گیرد. به او اجازه ورود بده .
«عزرائیل» به‌حضور مبارک شرفیاب شد و در برابر رسول اکرم توقف کرد. و گفت: یا رسول ا… ! یا احمد! خداى تعالى مرا به‌سوى تو اعزام کرده است و دستور داده، هر چه بفرمایى، اطاعت کنم؛ اگر دستور دهى، جان تو را قبض کنم، قبض مى‌کنم. و اگر دستور دهى، تو را به حال خود واگذارم، از تو اطاعت کرده و قبض روحت نخواهم کرد.
رسول خدا فرمود: هر وظیفه‏‌اى که نسبت به من دارى، انجام بده. و عزرائیل عرضه داشت که وظیفه من بسته به فرمان شماست. پس در این هنگام، عزرائیل، روح رسول ا… را متوفی کرد و …
راستی که رسول خدا (ص) از ابتدای خلقت بهانه ای برای زندگی همه هستی بود و هنوز هم به همان بهانه زنده ایم و به یمن انفاس قدسی و الهی این پیامبر مهر و عطوفت زندگی همه ما امتداد دارد و بی‌جهت نیست که شاعر این چنین زیبا در وصف ایشان سروده است:
ای نام تو دستگیر آدم
وی خلق توپایمرد عالم
فرّاش درب کلیم عمران
چاووش رهت مسیح مریم
از نام محمدّیت میمی
حلقه شده این بلند طارم‌
چون نیست بضاعتی ز طاعت
از ما گنه و ز تو شفاعت

 نظر دهید »

چه قدر عاشقی ؟

06 دی 1391 توسط گنج خانی

پیرمردی صبح زود از خانه اش خارج شد. در راه با یک ماشین تصادف کردو آسیب دید.عابرانی که رد می شدند به سرعت او را به اولین درمانگاه رساندند . پرستاران ابتدا زخمهای پیرمرد را پانسمان کردند. سپس به او گفتند: «بایدازت عکسبرداری بشه تا جائی از بدنت آسیب و شکستگی ندیده باشه .» پیرمرد غمگین شد، گفت عجله دارد و نیازی به عکسبرداری نیست . پرستاران از او دلیل عجله اش را پرسیدند . زنم در خانه سالمندان است. هر صبح آنجا می روم و صبحانه را با او می خورم . نمی خواهم دیر شود!پرستاری به او گفت: خودمان به او خبر می دهیم .پیرمرد با اندوه گفت: خیلی متأسفم. او آلزایمر دارد. چیزی را متوجه نخواهد شد ! حتی مرا هم نمی شناسد ! پرستار با حیرت گفت: وقتی که نمی داند شما چه کسی هستید، چرا هر روز صبح برای صرف صبحانه پیش او می روید؟
پیرمرد با صدایی گرفته ، به آرامی گفت: اما من که می دانم او چه کسی است …!

رویای زیبا…

 3 نظر

خدا نزدیک است

30 آذر 1391 توسط گنج خانی

سلام


امروز یه کتاب برداشتم تا بخونمش.

طبق عادت اول خواستم بدونم کتاب چی می خواد بهم هدیه بده.

وقتی بازش کردم دیدم سر خط اون صفحه بزرگ نوشته:


خدا نزدیک است.


خوشا دلی که مدام از پی نظر نرود

بهر درش که بخوانن بیخبر نرود

طمع درآن لب شیرین نکردنم اولی

ولی چگونه مگس از پی شکر نرود

سواد دیده غم دیده ام به اشک مشوی

که نقش خال توام هرگز از نظر نرود

دلا مباش چنین هرزه گردو هر جایی

که هیچ کار ز پیشت بدین هنر نرود

.

.

.

(حافظ)

نگران فردایت نباش ! ” خدای دیروز و امروزت ، فردا هم هست “

 1 نظر

هوای دلم بارانی ست !

14 آذر 1391 توسط گنج خانی

عادت کرده بودم
گُمت کنم میان روزمرگیها
میان همین سرشلوغیهای روزانه
میان کشمکشها و دغدغه های کاری
از جلسات خشک و روتین و بی حاصل هر روزه گرفته
تا سرو کله زدن با آدمهایِ مدعیِ این روزها
اصلا گمت میکردم
میان کاغذهای پخش شده
روی این میز همیشه شلوغ.
چه بازیگر خوبی شده بودم
برای این نمایش هر روزه ؛
پنهانت میکردم
گاهی میان لبخندهای تصنعی و زورکی
گاهی هم لابلای غر زدنهای پر از بغض
لااقل برای چند ساعت هم که شده از یادم میرفتی….
اما وقتی بغض می شوی میان جلسات
درد میشوی و می پیچی میان مکالمات
اشک میشوی و چکه می کنی روی شلوغیهای میز کار
دیگر هیچ کاری نمی شود کرد

 2 نظر

شما هميشه ز ما ياد ميكني

15 دی 1390 توسط گنج خانی

 

ما کم سعادتیم که خدمت نمی رسیم

نه! بی لیاقتیم که خدمت نمی رسیم

ما کم اراده های به ظاهر خداپرست

در بند عادتیم که خدمت نمی رسیم

محتاج ما ، كريم شما ، پس تصدقي…

درگير حاجتيم كه خدمت نمي رسيم

ما فكر مي كنيم كه فرصت هميشه هست

غرق حماقتيم كه خدمت نمي رسيم

آقا شما هميشه ز ما ياد ميكني

ما كم سعادتيم كه خدمت نمي رسيم

 2 نظر

تو کجایی سهراب؟

15 دی 1390 توسط گنج خانی

تو کجایی سهراب؟

آب را گل کردند

چشم ها را بستند و چه با دل کردند..

وای سهراب کجایی آخر؟؟؟….

زخم ها بر دل عاشق کردند

خون به چشمان شقایق کردند…

تو کجایی سهراب؟؟؟
که همین نزدیکی عشق را دار زدند

همه جا سایه دیوار زدند…

وای سهراب دلم را کشتند…

 

 1 نظر

ادبیات انتظار

15 دی 1390 توسط گنج خانی

 

خاموش‏تر از چراغ مرگيم روشن‏تر از آفتاب كجايى ‏عقربك‏هاى ساعت، تا كى به گرد خود گردند، بيهوده در صفحه غيبت.

در گرگ و ميش سحرگاه، پايان دروغ را انتظار مى ‏كشيم.

آن روز كه بيايى، جهان براى خوشبختى ما تنگ است.

آغاز و فرجام خويش را در تو مى ‏جوييم.

اين گريه را پايانى است اگر، اشك راه خود را بداند و بر هر دامانى نريزد.

رضا بابایی

 1 نظر

ای بقیت خدا !

20 آذر 1390 توسط گنج خانی

ای بقیت خدا !

از ما جز چشمی برای انتظار و دلی برای امید باقی نمانده است .

این چشم و دل را نیز خاک راه تو کرده ایم ،

باشد که غباری از آن برگوشه ای از قبای تو بنشیند .

 نظر دهید »

دوستت دارم

19 آذر 1390 توسط گنج خانی

کسی گفت : انتظار ، چرا ؟
ظهور یعنی چه ؟
فرج ، دیگر چه افسانه ای است ؟
غیبت ، کدام گریه از فصل روضه الشهداست ؟
مهدی ، نام کیست ؟ و چرا موعودش صدا می زنند ؟


اینها پرسش نیستند ، پستی روح در قبر نشسته ی تردید و ناباوری است . آخرین ناله های شمع زمین خورده ی ویرانه های عصر آهن و پولاد است . بانگ زرد پاییز ، در گوش غنچه های معصوم باغ است .

سخن نیست ، سختی قلبی است که مسیح از علاج آن عاجز است و هیهات که عصای موسی آن را بشکاند !

روبهان بیشه ی خالی از شیر ، چه دلیرانه نعره می زنند ! دندانهای تیز گرگ دیروز ، چه مهربانیها که امروز به همایش نیاورده است ! کاش نوباوگان پیر سال ، می دانستند که شیر از سینه ی چه آهن دلی می خورند !

شگفتا از این همه کفتار که گرد میز تمدن نشسته اند و دریغ از شیرینی یک حبه قند در ظرفهای هیچ بار مصرفی که در آن حلوای صنعت خیرات می کنند .

این گِل پاره ها را با خورشید روی تو چه کار ؟ کلوخ را چه رسد کینه ی باران ؟ مگر چند شتر از سوزن غیرتشان گذشته است که چنین عربده می کشند ؟

این گِل پاره ها را با خورشید روی تو چه کار ؟


جمال یار ندارد نقاب و پرده ،ولی

غبار ره بنشان تا نظر توانی کر

 نظر دهید »

دعا در زمان غیبت

19 آذر 1390 توسط گنج خانی

پروردگار ! یاد و انتظار او را فراموشمان مساز .

ایمان و یقین عمیق به ظهور مولا را از خاطرمان محو مکن .

دعا و درود بر وجود مقدسش را از یاد ما مبر ، تا طول غیبت ما را از تحقق قیامش ناامید نگرداند و یقینی همانند یقین به قیام رسول اکرم صلی الله علیه و آله به ما ارزانی دار .

آمین یا رب العالمین

اللهم عجل لولیک الفرج

 1 نظر

یاابا صالح المهدی

18 آذر 1390 توسط گنج خانی






 

آقا ببخش که سرم گرم زندگیست

کمتر دلم برای شما تنگ می شود

قلبم به چشم هم زدنی سنگ می شود

وقتی میان نفس و هوس جنگ می شود







 2 نظر

مَحرم

05 آذر 1390 توسط گنج خانی

خوشا آنان که مَحرم این درگاه می شوند در این مُحرّم ….
چه دلنشین بود زمانی که آواره کوچه های پرغوغا می شدیم….
چه زیبا بود لحظه های دلتنگی رسیدن به معشوق …
چه عطری داشت رسیدن به معشوق آن لحظه که بر مشام جان بوی عشق می رسید …
سخت است دل بریدن ، آری سخت است …
دل مَحرم نامحرم اگر شد؛ مُحرم این کوی نخواهد شد …
دل در گروی چه بردیم که اکنون مُقرض این زمانه شدیم …
روزی دل خویش به آرامی در کف می گذاری و تقدیم دلدار می کنی ، بی خبری از بی دل شدن …
چه بی پروا پرواز می کنی و بی خبری از بی بال و پر شدن …
حال سرنوشت ما را به بی دلی و بی بال و پری می کشاند…
چه بازیها می کنیم با دل خویش …و یا شاید بازی دل را می خوریم ….
روزی چشم بر تمامی عطرهای خوش زندگی می بندیم و آواره ی کوچه های دلتنگی می شویم؛
و بیم آن را نداریم ، که در بی راهه های تنهایی و دلتنگی گم شویم و در دریای مواج غرق ….
اکنون که پلک باز می کنیم می بینیم چه غرقیم در این چرخ گردون و عطر بی وفایی مشاممان را پر کرده …
کاش ….

 نظر دهید »

صهبای رضوان

20 آبان 1390 توسط گنج خانی

مهدی جان!

بگذار نباشد بر من صبحی که بدون تو آغاز شود. در آن پگاهی که نسیم عشق شروع به وزیدن می‌کند، در آن سکوت صبحگاهی، فقط تویی که می‌توانی روح سوهان خورده‌ی مرا از زخم زمانه التیام بخشی.

مولای من!

می‌گویند انتظار مثل درد دندان است ولی نه، اگر این‌طور بود، آن را به راحتی به دور می‌انداختم. والله که از انتظار بند بند وجودم در آتش فراقت می‌سوزد.  
یا صاحب‌الزمان! تا کی در آسمان به پرنده خیره شوم؟ تا کی گل‌های سرخ را به یادت بر پرده‌ها سنجاق کنم؟ تا کی در پیاده‌روی نگرانی انتظار قدم زنم؟

مولای من!

ارمغان غیبت تو، دل شکسته‌ای ست که در قفس سینه‌ام بر بستر انتظار آرمیده است.

یا صاحب‌الزمان!

سایه‌ی سبزت بر سرم کم مباد. ای کاش دعایم مستجاب می‌شد که خداوند گناهانم را به محضرت نرساند تا دل پر دردت از دست نوکر بی مقدارت نرنجد، زیرا دل قشنگت دیگر جای گنجاندن کجروی‌های مرا ندارد. کاش بر دعای فرجم در حق تو ای گل زهرا سلام‌الله‌علیها، مرغ آمین، آمین می‌گفت و تو را از زندان غیبت نجات می‌داد.
آیا مرا به مروارید بخشش مزیّن خواهی کرد؟ آیا می‌شود که دوباره مثل روزهای اوّل آشنایی‌ام با تو، به خوابم بیایی و بر روی سیاهم لبخند بزنی؟ هنوز چهره‌ی مهربانت را که در خواب دیده بودم، از خاطرم نرفته چون می‌دانم که از دل نرود هر آن که از دیده برفت.

گل زیبای خاطرات شیرینم، مهدی جان! اگر پس از مرگم گورم را بشکافی و قلبم وجود داشته باشد، خواهی دید که روی آن نوشته شده: نفرین بر انتظار که قاتلم بود.

نمی‌دانم چه‌طور بگویم که خودم هم راضی شوم. اگر با زبانِ دلم شروع کنم حرفم زود تمام می‌شود، امّا دوست دارم با همان امامی نجوا کنم که بهایی برای محبّتش نداده بودم.
داشتم زندگیم را می‌کردم؛ تا این که صحبت از آقایی به میان آمد که خود غریب بود و به درد دیگران آشنا.
گفتم یا علی بگویم و با آقایی که این همه ذکر خیرش را می‌کنند، صحبتی کنم.
کلام اوّل همان و جواب هم همان.
به خدا اصلاً نمی‌توانم چیزی از محبّت اربابم بگویم. اگر شرمندگی را بهانه قرار دهم، باز هم وجدانم راضی نمی‌شود و راستی اگر شرم می‌کردم . . .

کلام آخر:

خدایا

اگر قرار است بمیرم، بگذار امامم بیاید؛
اگر قرار است بسوزم، بگذار امامم ببیند؛
و اگر قرار است به غربت نشستن او از جانب ما باشد، الهی العفو!

 

 

 

 1 نظر

یاسین من

06 آبان 1390 توسط گنج خانی

ای جوان‏ترین حجت خدا!

تا همیشه ی روزگار، با یاد غم تو، پا به پای امام عصر (عج)، خون خواهم گریست…

غروب، در نفس گرم تو آرمیده است ای آسمان نشین! به زلالی آینه هایی که در غربت، به کام سنگ در می آیند! من در عجبم تو ای بغداد! چگونه تاوان این گناه را خواهی داد که آسمانِ غرق در اندوه، تو را نفرین می کند و کوچه های زخم دیده، بی لیاقتی تو را قهقهه می زنند.
مظلوم من! دل کدامین یاسمین، از غربتت به درد آمد که این چنین، به خاکیان پشت کردی و آسمان نشینی را پیشه؟

یاسین من! مفسران نگاهت، قاصدک های پژمرده در باغ هستی اند.
ای ستودنی! مدینه ی فاضله ی چشم هایت را، جایگاهی است والا. … و من، مدینه را، این غربت همیشه جاری را، در اندوهی مطلق، به فرزندت علی می سپارم.

اکنون دستان آسمان چتری می شود که صبح را ارزانی بهشت و آتش سینه اش را ارزانی «ام الفضل»، و آسمان، این بلند همیشه، غربت تو را در خون خواهد گریست و در ماتم تو، قرن ها بر زمین، این خاکی ناشایست، خیره خواهد ماند.
ای دست هایت به نور بهشتی آغشته و آیه آیه رحمن در خونت جاری! چگونه می شود غربتت را در واژه ها به تصویر کشید؟ چگونه شامگاهان، در غربتت اشک بریزم؟ «ام الفضل»، در حریم تو یک زن بود و آسیه در خانه ی فرعون، زنی دیگر. کدامین زخمت را بسرایم ای ستاره ی فروزان بهشتی!.
آسمان نشین من! تو نیستی امّا …

 

 نظر دهید »

سلام بر شب مقدس قدر!

28 مرداد 1390 توسط گنج خانی

امشب، چشم‏هایم را پنهان می‏کنم تا خواب، راه دیدگانم را نیابد.
امشب، نزولی بزرگ را به تماشا می‏نشینم؛ با صد هزار فرشته بر دستانشان حریر.
خواب، امشب در چشمان حیرت‏زدگان از تماشای آن همه نور می‏شکند.
آمدگان بی‏درنگ، از آسمان و روندگان نورانی به آسمان، در تدارک کدامین واقعه باشکوه، چنین فرمانبرداران بی‏چون و چرای خالق این شبند!
چه آشوبی در آسمان است و تو نمی‏دانی.
باد، مأمور است تا رایحه باد صبا را برافشاند و اشک، بر آن است تا آتشی فرو نشاند.
امشب، امید، طرح بازار دل شکستگان است و از فزونی نور، راه‏های نهفته آسمان هویداست.


نویسندگان آسمان، قلم به دست، در تدارک بر چیدن سیاهی‏ها از نامه‏های شب بیداران امیدوار و اشک ریزان شب زنده دارند؛ زنهار، دل به او بسپار، ای شب زنده دار، تا سیاهی نماند.
مردی در خلسه نور و نماز، محو حضرت پروردگار است؛ «انا انزلناه فی لیله القدر»؛
محمد صلی‏الله‏علیه‏و‏آله‏وسلم لوح زرین بهترین کلمات عالم را در حال نزولی بی‏مانند، نظاره‏گر است و قلب پیامبر، جایگاه ابدی کلام آمده از آسمان.
خداوند، امشب، داستان بی‏نظیر خلقت را بر پیامبرش می‏خواند و سرود گوش نواز عبودیت و بشارت، از آبشارهای آسمان سرازیر است.
من، هزار شبانه بیدار، نگاهم، نیمی آسمان، نیمی به اشک و دستان خالی‏ام رو به بی‏کران آسمان، بر رازهای مگوی عالم گوش سپرده‏ام.
ذره ذره عالم، اکنون، قدردان لحظه باشکوه نزول است و چه بر خود می‏بالد از تماس نور کلام خدا بر وسعت خاکی‏اش!
امشب خاک زمینی و هوای این جهان، گران قدرترین لحظات بودنشان را سپری می‏کند؛ چرا که عظمت کلام خود را در خود احساس کرده‏اند.
شب قدر، مرا به بیداری می‏خواند و زمزمه؛ زمزمه‏های عاشقانه با معبود. پس قدر باید شناخت دروازه‏های گشوده آسمان را در شب قدر و غوطه‏ور باید شد در نور تابان آسمان و نفس باید کشید در نزول آیات مقدس.

 2 نظر

شبهای قدر

28 مرداد 1390 توسط گنج خانی

وقتی روز شمار بندگی را ورق می زنی الطاف رحمت ایزدی را در لابه لای روزها می بینی بعضی از ماه ها شور و حال دیگری دارند . اصلا رنگ و بوی خدا در آنها نمایان تر است .

رجب، ماه خدا، ماه خالی شدن از غیر خدا، ماهی که ملائکه در زمین به دنبال جمع کردن استغفار مثل من و تو هستند . باید تخلیه شد باید دید روزها را چگونه گذرانده ایم . تپش قلبهایمان با کدام طنین موزون می نواخت .
آیا با نوای استغفار (استغفرالله و اسئله التوبه) در این میکده دل را گشوشده ای؟ ! و آیا . . .

گام ها را فراتر می نهیم تا به کعبه مقصود رسیم . شعبان از راه می رسد . آن هنگام که ظرف بندگی تو از تب هوای نفس اماره خالی شد شعبان با طلوعی سرشار از لبریز از شکوفه های محمدی و عطر ال الله از راه می رسد و قدم بر خانه دل می گذارد . می آید تا این منزل بود را به دسته گل های از ذکر و معنویت بیارآیی . هر چه گام به جلو برمی داریم احساس سبکی در ما ایجاد می شود .

و دیگر هنگامه جلای دل است . دلی که رجب را وقف پیرایش آن در شعبان را وقف آرایشش کرده ایم . مهربانا شکرت که این گونه مرا، اعضاء و جوارحم را، زبانم، چشمم را، گوشم را و همه وجودم را میهمان این خوان با کرامتت کرده ای، میهمانی که حتی چشم بر هم نهادن آن نیز عبادت است .
آرام آرام دلنشین و سبکبال پاسی را بر بال ملائک می گذاریم و دستان رمضان را در آغوش می گیریم پای بر شمارش معکوس دل می گذاریم و به سوی عشق و مستی در دست .


 


لیالی قدر در انتظارند تا فانوس عشق و عاشقی را بنوازند . معشوقه دل عطر شفا و رحمت را می گستراند، دلبری می کند تا تو را که عاشقی و مجنون، ناز او را بخری .

آمده ام به کوی تو گر تو کنی نگاه من
ناز خرج ز روی تو گر تو دهی شفای من

 

و آنجاست که این عبد سراپا تقصیر روی به سوی حقیقت عالم می کند و منشور آینده ای مبهم را از دست مولامان حجة بن الحسن (عج) بر می گیرد .


خدایا چه می شود ما را این شب، پر از رحمت و برکت، اما رسم مجنون شدن را نمی داینم، نمی دانیم که اگر لیلای عالم کاسه گدایی تو را می شکند . تو را دوست دارد و در انتظار یک نگاه پر از نیاز توست . شب قدر آمده است تا تویی که خسته عالم دنیایی، خسته بندگی تن شده ای . چنگ در ریسمان معنویت زنی و قرآن را که سرچشمه معنویات عالم است با زبان اشک بیارازی با زبانی که تحفه قدح بار است، با زبانی که کیمیای جلای دل است . آن محبوبه ای که شنزار گونه های عاشقان را آبیاری می کند تا نهال خوف و رجا در آن برویاند .

شبنمی که اگر لیلای مجنون، گوشه چشمی (نیم نگاهی) بر آن کند همه گناهانت اگر به عدد ستارگان آسمان باشد آمرزیده می شود . آری باید این اشک ها را تحفه قدم او کرد .

لطیفا! حال که در رحمتت را به روی ضعیفان و ثروتمندان معنویت گشوده ای و حال که من ناچیز قلب رمضان را که با شستن خون در رگها جاری می کند در آغوش خود می فشارم . چگونه می شود این عاشقی که در دام بلای دوست گرفتار است به خود واگذاری؟

چگونه می شود آن حال و هوای شبهای قدر را از من بستانی تا در این بحر فانی دست و پا زنم . . .
چگونه؟ !

ای الهه ناز! با همه نیاز، به درگاه تو آمده ام تا قلم عفو بر در دریای گناهانم بکشی که که با دیدگانی پاک به زیارت آقا حجة بن الحسن (عج) برسم .
ای محرم راز! با دل پر سوز و گداز، آمده ام تا به شب قدر حلقه گمشده انسانیتم را بیابم که مگر سالک راه تو شوم . ای خدای بی نیاز! با عطش و عشق و نیاز آمده ام تا به حق بهترین بندگانت، به حق سید رسولانت و به حق ناله های عصمت عالم ما را هم رنگی الهی بزنی تا خدایی خدایی شویم .

به میانه ماه خدا نزدیک شده ایم . نوای رحمت ایزدی به گوش می رسد . در قلب زمان اعظم ملائکه آسمان بر زمین می آیند تا بالهایشان را فرش پای ملکوتیان کنند . آمدند تا تو را بخرند . آیند تا تو را نزد آن معبودی ببرند که خریدار هر یوسف بد سرشت است .

آمین یا رب العالمین

 نظر دهید »

بهانه........

21 مرداد 1390 توسط گنج خانی

  نــه هــوا ابـریـسـت


   نـه بـارانـی مـی بـارد


   پـس بـهـانـه ی دلـم بـرای


   ایـن هـمـه سـنگیـنـی چـیـسـت

 

 1 نظر

تاملى در مسئله دعا

09 مرداد 1390 توسط گنج خانی

انسان در دو حال ممكن است‏خدا را بخواند يكى وقتى كه اسباب و علل از او منقطع شود و دچار سختى و اضطرار گردد و يكى وقتى كه روح خودش اوج بگيرد و خود خويشتن را از اسباب و علل منقطع كند در حال اضطرار و انقطاع اسباب انسان خود به خود بطرف خدا مى‏رود احتياج به دعوت ندارد و البته اين كمالى براى نفس انسان نيست كمال نفس در اين است كه خودش خود را منقطع سازد و اوج بگيرد.

 نظر دهید »

من، روزه‌دار عاشقی‌ام

09 مرداد 1390 توسط گنج خانی

صدای قدم‌های ماهِ خوبی‌ها، دل ِ خاکی‌ام را آگاه ساخته است که لحظه‌ی وداع نزدیک است.

لحظه‌ی وداع با ماه مهدی، با شعبان، و من در آخرین ثانیه این ماه به مناجات شعبانیه نشسته‌ام “و اسمَع دُعائی اِذا دَعَوتُک“

 نظر دهید »

باز هم نامه

20 تیر 1390 توسط گنج خانی

 

دوباره سلام. دوباره اشک. دوباره مرگ را نازکشيدن. دوباره…
کاش اينجا بودي. همين جا؛ زير همين سقف. رو در رو. مثل آن وقتها که پدربزرگ مي نشست و در جنب و جوش ما گم مي شد.
اينجا هوا باراني است. شايد باران… شايد برف… شايد هيچ کدام. اگر برف باشد، بهتر است. باران، وقتي به زمين مي رسد، همه جا را فقط خيس مي کند؛ همين. برف اما رنگ و بوي زمين را عوض مي کند. برف، جاي پاي آدمها را نگه مي دارد؛ زود آنها را فراموش نمي کند.
از برف و باران بگذريم. چه کار مي کني با تنهايي، با غريبي، با بي وفايي هاي ما؟ راستي چرا دائم از اين شهر به آن شهر مي روي؟ نگران نامه هايم نيستم که مبادا به دستت نرسد؛ مي دانم نامه هايي که نشاني شان توي پاکت، بعد از سلام نوشته شده باشد، حتماً - و خيلي زود - چشمهاي تو را زيارت خواهند کرد. اما دلم مي خواهد بدانم چرا يک جا نمي ماني؟ يک روز مي گويند مکه اي، يک روز خبر مي آورند که در مدينه ديده شده اي، يک روز کربلايي ها را ذوق زده مي کني. يک روز بوي تو را که در مسجد کوچک و قديمي محله جا مانده بود، شناسايي مي کنند. فکر مي کردم فقط ما آرام نداريم. گويا تو از ما ناآرامتري.


نمي خواهم گلايه کنم، چون اصلاً دل و دماغ اين کار را ندارم، ولي باور کن به ما خيلي سخت مي گذرد. سخت نيست بي تو در ميان دشمنان تو بودن؟ سخت نيست ناز هر نازيبايي را کشيدن و پاي هر علف هرزه اي، جوي عمر بستن!؟ سخت نيست تبديل عروسي ها به عزا، فقط به جرم اين که جوانهاي ما، نشاني شادي را از غم گرفته اند و فقط به اين اتّهام که در راه مدرسه به گداي شهر سلام نگفته اند؛ سخت نيست تنها راه گريه که از گلوي ما مي گذشت، به فرمان بغض بسته باشد؟ آخر چقدر تنهايي؟ چقدر دلتنگي؟ چقدر جمعه هاي دلگير؟ چقدر خنديدن به روي آنان که گريه تو را نمي شناسند و عکس سياه و سفيد خود را در اشک رنگين تو نمي بينند؟
ديروز براي خريد کفش به بازار رفتم. چها که نديدم! مردي فرياد مي زد: »بياييد! بياييد! از اين انگورهاي من که با حبه اي شما را به معراج بي عاري مي برد، بخريد، بخوريد و بنوشيد.« يکي دستهايش را به هم مي زد و کتابهايش را به رخ ما مي کشيد و مي گفت: »دست خالي نرويد!” بخريد و بخوانيد کتابهاي مرا که هر برگ آن صحنه صد عشق کاغذي است« يکي را خريدم و دوبار نه سه بار، خواندم. راست مي گفت بيچاره! پر بود از عشقهايي که يخهاي قطب جمود را شرمنده مي کرد. کفش را فراموش کردم. يک هديه براي تو خريدم. نمي گويم چه خريدم. ولي به فروشنده آن گفتم: اگر نپسنديد، پس مي آورم. گفت: از قول من به او بگو: »اگر اين را نپسندي بايد به دوستاني در مريخ، اميد ببندي. ما زميني هستيم و هديه هاي زمينيان، بيش از اين نمي تواند بود.« آن هديه بي ارج و مجد را در کاغذهاي همان کتاب پيچيدم. چون مي دانم براي پاره کردن آن کاغذهاي کاهي هم که شده، نگاهي به هديه من خواهي کرد.
مي خواهي دو سه سطري هم از حال ما بداني؟ اقبال گم شده است. مستي، ذوقي ندارد. باده هاي جام خوشايندي، همه آبگونند. بي طعم و بي بو. آنقدر قلب و دغل فراوان شده است که گويي روز داوري از باور مردم قهر کرده است. بعضي هنوز چشم به راه معجزه بخت اند و شانس مي پرستند. همه اتفاقات مهم زندگي ما، در خانه سالمندان مي گذرد. اين را هم بگويم که جديداً مرگ خيلي خوش سليقه شده است. نمي داني چه نازي مي کند. هميشه ديرتر از اجل مي رسد و زودتر از آرزوها. در شهري که ما زندگي مي کنيم بچه ها را از روي رنگ لباسهايشان مي شناسند و جوانها را از خياباني که در آن بالا و پايين مي روند. اين جا همه دست به کار شده اند که روي عکس تو، آگهي هاي تبليغاتي بچسبانند.
ديوارهاي شهر، همگي برگهاي يک کتاب اند: خودآموز خودکشي. من نديدم فيلمي که زنگ آن را براي تو - يا حتي من - به صدا درآورده باشند. اين جا همه در جنب و جوش اند، که تو را فراموش کنند؛ باز هم نمي خواهي بيايي؟

رضا بابايي

 

 1 نظر

چند ندبه تا جمعه آمدنت فاصله است؟

20 تیر 1390 توسط گنج خانی

با لحن کدام آفتاب؛
با صداي کدام پروانه؛
با آواز کدام سنگ؛
با ترانه کدام باران؛
ويراني همواره مان را فرياد بزنيم؟
اي دور از دسترسِ نزديک!
اي سخاوت هر روزه زمين!
که نماز مهرباني ات را ستاره ها، هزار مرتبه اقتدا کردند.
و هر روز، تشنه تر از پيش، سر به کوهوار شانه هايِ آسماني ات گذاشتند.
چقدر اين روزهاي بي تو، کش آمده اند! چقدر طولاني شده، صداي نيامدنت!
چقدر غليظ است هواي دلتنگي ات!
اي مهرباني بي حدّ!
که روشني بي وقفه هزار اقيانوس زير آرامش قدمهايت شناور است و داغ هزار آتشفشان ريشه داده است در چشمهاي بي نصيب مان.
تا چند چله نشيني اين زمستانهاي بي اندازه؟!
تا چند دوندگي اين سنگلاخهاي يکنواخت؟!
تا چند شمارش اين ستارگان ارجمند؟!
تا چندچشم به راهي اين کوچه هاي تودرتوي تاريک؟!
حلقه کدام در را بکوبيم؟
در گوش کدام جاده، زخمهايمان را بخوانيم؟
تاريکي در خيابانها سرازير شده؛ مرگ در پستوها نعره مي زند
و چقدر از زلال پونه و نارنج، هوا رقيق است!
و چقدر، مرگ در لابه لاي ديوارها زانو مي زند!
و چقدر گرسنگي، در پستوي خانه هاي حقير فراوان است!
… فانوسي مي خواهد اين شبهاي در خيال آمدنت
تا ديدار تازه پنجره ها را، بر پيشاني روشن دريا بياويزد
و چُرت تمام خوابهاي شيطاني را پاره کند
… باراني تازه مي خواهد اين شوره زارهاي هميشه تا خميازه هاي کشدار علفها را رشته رشته پنبه کند
و صبحي بنفش را در شريان آسمانها بريزد
نسيمي رونده مي خواهد اين بي شمار اندوهانِ چشمها
تا آواز پرند هزار پرستو را در شکاف ديوارها بريزد.

تا کدام مرتبه از روشني رودها، چشمهامان را ورق بزنيم
که هيچ پرنده اي پرواز را مشق نمي کند
و هيچ درختي، پاي زمزمه آبها شکوفه نمي دهد
… زخمي گشوده مي خواهد اين دقيقه هاي لايتناهي بيمار
تا جرعه جرعه، شرجي نيامدنت را خالي کند بر سرِ دلتنگي اين روزها
اي سجاده نيايشت، رشته رشته در ادامه باران
و اي آرامش آسماني ات در نهايت شوريدگي درخت
با همان سکوت ديگر گونه ات
با همان سخاوت همواره ات
با همان قدمهاي افراشته ات
با همان نگاه صاعقه وارت
با همان لبخند حُسن يوسفت
با همان ايستادن روشنانه ات
بايست!
در مقابل دلتنگي قديمي اين خاک
روبروي همواره اين مسموميت بي حدّ
خالي کن!
مهرباني ات را در سفال تنگدستي اين تاريک مخوف
خالي کن!
بهار تازه پيراهنت را در کنج خزاني اين دقايق اندوه
خالي کن!
باران بي وقفه آمدنت را در بيابانيِ اين فصلهاي گرسنه
بتکان!
نگاه روشنت را در ذرات خستگي زمان
بتکان!
دامان ستاره پرورت را در ظلمت اين دقيقه هاي تنگدست
بتکان!
پلکهاي آفتابي ات را در سبوهاي يخ زده و گرسنه
هواي بي تو
تيغي نشسته در شريان رودهاي تشنه جهان است؛
سنگي انباشته بر چشمهاي آسماني است؛
گردبادي جهنده در روشني باغچه هاست.
هواي بي تو،
هواي خالي اندوه است؛
هواي خالي مرگ است؛
هواي سوزنده از طعم بي عدالتي است.

اي مبهمِ روشن!
تا چند زمستان چشمهايمان را روشن نگه داريم؟!
تا چند انگشتانه دلتنگي مان را کنار بگذاريم؟!
تا چند از نردبان دوري ات، بالا برويم؟!
تا چند پرنده، چشمهايمان را بگيريم زير آفتاب؟!
تا چند …؟!
اي تمام چشمه هاي جهان را فراگير!
در کدام دامنه باران خيز، خيمه افراشته اي؟
سفره ات را پاي کدام دريا پهن کرده اي؟
پيراهنت را بر کدام درخت مقدس آويخته اي؟
کدام ستاره از سقف خانه ات آويزان است؟
کدام دريا در سبويت ته نشين شده است؟
اي گواه محکم آمدني نزديک!
تا از ني يخبندان پي در پي برخيزيم
چند آفتاب را نذر آمدنت کنيم؟
و چند نواحي مقدس را تشنه تشنه سر بکشيم؟
اي آفتاب مرتفع مهرباني!
سر بر ديوار شوربختي کدام کوچه بگذاريم؟
با اين همه زمستاني که در کوله بارمان است؛
و با اين همه پائيزي که در راه است؛
و با اين همه جاده هايي که به بن بست تکيه داده اند.
تا جمعه آمدنت
چند ندبه فاصله است؟

 

مريم سقلاطوني

 

 نظر دهید »

سخنی با مولا

19 تیر 1390 توسط گنج خانی

 

به نام حضرت دوست، که هر دلی در هوای اوست. او که آفرینش مان را با آدم آغازید و هدایتمان را خود بر عهده گرفت. چون از فراقش نالیدیم، به سوی خود فراخواندمان و چون از ظلم شکوه بردیم، به مهدی بشارتمان داد.و سلام بر مهدی و مشتاقان روی مهدی و عاشقان کوی مهدی.

مولای من!
خورشید پیش از تاریکی زمین نور فشانده بود و آب قبل از تشنگی من در زلالی خود غنوده بود. و تو بودی، پیش از آنکه من به جستجویت برآیم. این نیاز من نبود که تو را آفرید، بلکه این وجود تو بود که من فراق را حس کردم.

مولای من!
پای من گرچه در بند زمین، اما دلم در هوای توست.


مولای من!
از ورای زمان و مکان تو را می جویم. هرچند که تو با منی مانند حضور نور، هوا و آب; اما خوشا روزی که هلال رخسار حضور تو بدر کامل گردد.زمین اگرچه گرد خورشید می چرخد اما روح آن در جستجوی مداری است که گرد تو می گردد. و زمان هرچند دیری است که از مبدا خود پای به راه نهاده، اما همچنان منتظر روزی است که تو از افق نمایان گردی. و انسان هرچند خسته، اما مشتاق و بی تاب تو است.

 

مولای من!
امتهای پیامبران الهی چون رمه هایی بی چوپان در چنگال گرگها گرفتار آمده اند، و دیوان خون آشام در لباس چوپان بر چهره آنان چنگ می سایند و به غارت آنان مشغولند.

مولای من!
هر مظلومی که در زیر چکمه ستمکاری جان می سپارد نام تو بر لب دارد و تنها تویی که فریاد رسی و بس.

مولای من!
نه تنها در زمین که در بهشت نیز بی هدایت تو اسیر شیطان گشتم. از همان روز که عطش کمال در فطرتم نهادند، دریافتم که پای عقل در این وادی پر خار، عاجز از هدایت من است.و امروز، که من تنها با تکیه بر عقل خود به فرمانروایی زمین برخاسته ام از هر زمان ناتوان ترم.امروز که رخسار زمین از هر زمان آراسته تر است، قلب زمین تیره تر و به خون نشسته تر از همیشه است.امروز که همه مدعیان رهبری زمین از آزادی دم می زنند، من از همیشه در بندترم. و امروز که مدافعان حقوق من بی شمارند، من محروم تر از هر زمانم.امروز که تمامی اندیشه های بشری به بار نشسته است، رنج فقدان اندیشه مبتنی بر قرآن که تو تجسم آن هستی از هر زمان جانکاه تر است.

مولای من!
نخستین لحظه ای را که نام مبارک تو از سر نیاز و عشق بر زبانم نشست، به یاد نمی آورم; اما قدیمی ترین آن به زمان قابیل برمی گردد، و به لحظه ای که آهنگ قتل مرا در سر پروراند.من دردمندانه از دست نیالودن به خون برادر سخن گفتم و دادخواهی را به تو وا نهادم. من در زمان جاری بودم، و تو در بستر فکر من ماوا داشتی. هرجا حق و عدالت در معرض تجاوز و ستم قرار گرفت، من ردای مقاومت بر تن نموده و بر پیشانی بند اندیشه ام «یا مهدی » را حک می کردم.
ای ناب ترین اندیشه راهنمای من به سوی کمال،ای رهاننده من از بندهای اسارت زمان،ای مدافع راستین تمامی حقوق من و ای فریاد رس مظلومان بر خون نشسته،من در اندیشه توام.

اللهم ارنی الطلعة الرشیدة والغرة الحمیدة


 نظر دهید »

گلی می آید

18 تیر 1390 توسط گنج خانی

بهارهای شگفتی در راهند.

فردا گلی می‏ شکفد که بادها را پرپر می‏ کند. بهارهای شگفتی در راهند؛ این را من نمی‏ گویم؛ آسمان می‏گوید با هزاران بهاری که دیده است.

بهارهای شگفتی در راهند؛ این را زمین می‏ گوید؛ زمین که مادر همه بهارهای آمده است. زمین که آبستن بهارهای شگفتی است که در راهند.

فردا گلی می‏ شکفد که گل‏ها به پیشواز آمدنش، پرپر می‏ شوند. درخت‏ها، سجده می‏کنند مقدمش را، کوه‏ها سر بر آستان کرم او می‏گذارند و دریاها، وام‏دار زلال چشمانش می ‏شوند.

فردا گلی می‏ شکفد که عطرش از همه پنجره‏ های بسته عبور خواهد کرد؛ از همه دیوارهای سنگی، برج‏های بتُنی، خیابان‏های تاریک، کوچه‏ های رنگ و رو رفته.

فردا گلی می‏ شکفد که پنجره‏ ها را باز خواهد کرد و آینه ‏ها را شفاف.

فردا گلی می ‏شکفد که ابرها را به باران دعوت می‏ کند، باران را به زمین تشنه می ‏فشاند، گل‏ها را می ‏رویاند و خورشید را صدا می‏کند تا رنگین‏ کمانی شگفت، شرق تا غرب زمین و آسمان را به هم بدوزد؛ رنگین‏ کمانی زیباتر از همه آذین‏ها و خیر مقدم‏ ها، رنگین‏ کمانی که مزین به نام زیبای زیباترین گل دنیاست.

فردا باران می‏ بارد، گلی می‏ شکفد. مردی می‏ آید؛ فردا مردی که قرار است در باران بیاید، خواهد رسید؛ بعد توفان می‏گیرد، باران تند می‏بارد.

فردا، گلی می ‏آید؛ گلی که کشتی بان «سفینه النجاه» است. می‏ آید و آرامش را به دل‏های عاشق می ‏آورد و منتظران را سوار می ‏کند.

فردا گلی می ‏شکفد که بادها را پرپر می‏ کند. توفان، تاب ایستادگی در برابرش را ندارد؛ پرپر می‏ شود، نسیم می‏ شود و به پای مبارکش بوسه می‏زند…

 نظر دهید »

آیا ما منتظریم؟

18 تیر 1390 توسط گنج خانی

 

انتظار، سرفصل امید به آینده‌ای روشن و مایه عشق و شور و امید و تلاش برای آماده‌سازی خود و جامعه برای آمدن و ظهور امام منتظر است. انتظار، هرگز یك روحیة بازدارنده، فلج‌كننده و یأس‌آور نیست، بلكه موجب دوركردن عنصر بدبینی به آینده، از نهاد انسان در جامعة بشری است. انتظار، معیار ارزش انسان‌ها است. آرزوها و آمال انسان‌ها معیار خوبی برای سنجش میزان رشد و تعالی آن‌ها است. آرزوهای متعالی، حكایت از كمال روح و رشد شخصیت انسان‌ها می‌كند؛ برعكس آرزوهای حقیر و بی‌ارزش، نشان از بی‌اهمیتی و رشدنیافتگی افراد دارد. آرزوها، انسان را به حركت وا می‌دارد.

انتظار، اعتراض دائمی برضد بی‌عدالتی‌ها است؛ نجات از سكون و ركود است، ‌در صحنه‌بودن است. انتظار، نقش مهمی در سازندگی، پویایی و اصلاح فرد و جامعه در زمان غیبت دارد. اگر انسان منتظر، به وظایفی كه برای او شمرده شده است عمل كند، به الگوی مطلوب انسان دیندار دست می‌یابد.


صفحات: 1· 2

 نظر دهید »

السلام علیک یا ابا عبدالله



سايت مقام معظم رهبري
سايت آيت الله سيستاني
سايت آيت الله صافي
سايت آيت الله بهجت
سايت آيت الله  وحيد خراساني
سايت آيت الله  مکارم
سايت آيت الله  تبريزي
سايت آيت الله  فاضل لنکراني

حوزه علمیّه حضرت ولی عصر (عج)

پشتیبانی وبلاگ مدارس

مدرسه علمیه فاطمه محدثه

یا مهدی ادرکنی
پایگاه اطلاع رسانی مهدویت
مرکز جهانی اطلاع رسانی
مرکز اطلاع رسانی اباصالح
پایگاه مهدی عج مشن
پایگاه حوزه
محاکمه - نقد و بررسی ادیان
مهدویت
پایگاه جامع عاشورا
شیعه نت
اطلاع رسانی مهدویت
بانک صوت و فیلم مذهبی
کانون انتظار
پایگاه اطلاع رسانی عطر یاس
مهدیه تهران
یاران آخرالزمانی امام زمان عج
مرکز الدارسات التخصصیه فی الامام المهدی علیه السلام
مرکز جهانی حضرت ولی عصر
شمیم گل نرگس
شیعه تم
موعود
عصر انتظار
قرآن آنلاین
موسسه تحقیقات و نشر معارف
"اللهم عجل لولیک الفرج"
جشنواره فرهنگی آخرین امید
منتظران مهدی
جوان شیعه
صبح ظهور
☆منتظران مهدی عج☆
دوستی با خدا
یا صاحب الزمان ادرکنی
آسمان 1400
موقعیت مهندس شهيد حميدرضا شريف الحسيني
هیئت صاحب الزمان دستجان
حس غریب-hese gharib
وخدایی که دراین نزدیکی است
شيعه مهدي(عج)(امام مهدي)(آخرالزمان)موعود
مه رویان بستان خـــــــــــدا
بهترین های شیعه 14 معصوم
سلام و درود بر آقا امام زمان
سایت رسمی هیئت مکتب الزهرا(س)
سکوی پرواز ...
چهارده معصوم
مهدیه جلیله
عکسهای متحرک مذهبی و مهدوی
تا شهادت
شقایق های قدسی
بوی بهشت
تمنای وصال
منجی عالم بشریت (صاحب زمان«عج»)
هم سنگر
انسانیت با نون اضافه!!!
گروه تعزيه چهارده معصوم(ع)شيراز
دومین امام
هیئت پیروان عاشورا منتظران مهدی
***سنگر فعالیت های ما***
یااباصالح المهدی (عج)ادرکنی
مشتاق دیدار مهدی موعودیم
انتظار کار من است
مرکز دانلود مداحی سیب سرخ
در انتظار آفتاب
ضد صهیون
یاران صالح
مهدویت
پله پله تا حضور
غایب همیشه حاضر
نماز سرخ
مقر افسران جنگ سایبری
کائنات برای شما
مهندسی معکوس 2سیّده تاخدا
گروه سایبرے مهندس میرزابیگی
ققنوس انتظار
پیامک مهدوی
پیشوای شیعیان
احادیث شیعه
جــمـعــه هــای انـتــظـــــار
دستنوشته هاے محمدجواد میرزابیگے
مذهب مهدی (عج)
پایگاه مقاومت بسیج شهید گذری
رادمردتاریخ-امام علی-ع
عصر انتظار بروایت بحارالانوار
ســربازجـنگ نــرم◄◄
یا حیدر کرار
او خواهد آمد به گوش باشید
ایستگاه فرهنگ
الهم عجل لولیک الفرج
قرآن چشمه همیشه جاری
عبدالعزیز کریمی
صاحب الزمان
محبّان المهدی او خواهد آمد
سكوت كوير شهدا/انتظار
رنگ خدا
طریقت المهدی
سلام هم ولایتی ها
··••● ترنم باران ●••··
ضد صیهونیست
··••● آوای بــــــــارون ●••··
یـــاس کبــــــــــــــود
هیئت حضرت علی اکبر روستای یارسم
تا انقلاب مهدی (عج)
السلام علیک یا امام المهدی
منتظران مصلح
سرنوشت
تحکیم خانواده
تــــــــــــــرنــــــج
تا انقلاب مهدی (عج)
انا مجنون الحسین
منتظران مصلح
خدا که هست ...
«عقیدتی*سیاسی*مذهبی»
خواهرم حجابت ....برادرم نگاهت
یاابالفضل (ع)
دفاع مقدس
روح الله313
شکوفه ی بهشتی
پیروان ولایت
سرداران قلم
انتظار مهدویت
چشم های منتظر
هوادارن امام خامنه ای در گلپایگان
از ولایت تا شهادت
سربازان صالحین-حبل المتین نیوز
فـــدایی امــآم خــآمنه ای...
نهج
امام زمان (عج)
زيبا ترين قالب های مذهبي

موضوعات

  • همه
  • بدون موضوع
  • عمومی
  • مناسبتها
  • مقالات
  • زندگانی
  • قطعه ادبی
  • حدیث انتظار
  • تلفن همراه
  • اشعار
  • نرم افزارهای کاربردی
  • نوا و نما
  • سخنان عالمانه
  • قرآنی
  • شهدا

جستجو

  • کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان
  • تماس